عصرانهی خونین
سهشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۸ ساعت ۱۱:۲۴
پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد قزوین، خاطرهای شنیدنی از همرزم شهید "عینالله سعیدی"، با عنوان «عصرانهی خونین» را برای علاقمندان منتشر کرد.
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، شهید عینالله سعیدی خزانآبادی، هشتم مهر ۱۳۴۲ در روستای زیاران از توابع شهرستان آبیک به دنیا آمد، پدرش علی و مادرش صغرا نام داشت.
این شهید گرانقدر که تا چهارم ابتدایی درس خواند، سال ۱۳۶۳ ازدواج کرد.
شهید سعیدی به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت و بیست و سوم اردیبهشت ۱۳۶۴ در سیا حومه بانه هنگام درگیری با گروههای ضدانقلاب بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید.
مزار او در گلزار شهدای روستای حاجتپه آبیک قرار دارد.
خاطرهای از محمد برهانی، همرزم شهید:
پانزده روز از ازدواج «سعیدی» میگذشت؛ اما گویا به او الهام شده بود که باید به جبهه برود. ساعت ۴ بعدازظهر یکی از روزهای بهار، همراه ۱۲ تن از همرزمان در وقت استراحت و در محل خدمت، پایگاهی در منطقهی سیا حومهی بانهی کردستان، مشغول بازی فوتبال بودیم.
در همین هنگام دو روستایی به ما نزدیک شده و مشغول سلام و احوالپرسی شدند. دو نفر دیگر هم در فاصلهی ۲۰۰ ـ ۳۰۰ متری ما مشغول کشاورزی بودند. آن دو نفر پس از سلام و احوالپرسی، به طرف کشاورزان حرکت کردند.
دقایقی بعد دیدیم که سفرهای را دارند روی زمین پهن میکنند، ما به گمان این که میخواهند عصرانهای بخورند، به این موضوع توجهای نکردیم و دوباره مشغول بازی شدیم، که صدای رگبار اسلحههای آنها همه ما را به وحشت انداخت.
همه وحشتزده روی زمین دراز کشیدیم؛ اما «سعیدی» یک آن از جایش بلند شد و خود را به اسلحهخانه رساند و اسلحهاش را برداشت.
هر لحظه به تعداد آنها، که از اعضای حزب «کومله» بودند، اضافه میشد. «سعیدی» را دیدم که اسلحه به دست، برای نجات ما به سمتشان داشت شلیک میکرد. نفس ضدانقلاب را بریده بود؛ اما، ناگهان نقش بر زمین شد و افتاد.
خودم را هر طور بود بالای سرش رساندم، بدنش سالم بود. سرش را روی زانویم گذاشتم، که یک آن متوجه شدم تیر به دهانش خورده و از پشت سر خارج شده است.
منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین
این شهید گرانقدر که تا چهارم ابتدایی درس خواند، سال ۱۳۶۳ ازدواج کرد.
شهید سعیدی به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت و بیست و سوم اردیبهشت ۱۳۶۴ در سیا حومه بانه هنگام درگیری با گروههای ضدانقلاب بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید.
مزار او در گلزار شهدای روستای حاجتپه آبیک قرار دارد.
پانزده روز از ازدواج «سعیدی» میگذشت؛ اما گویا به او الهام شده بود که باید به جبهه برود. ساعت ۴ بعدازظهر یکی از روزهای بهار، همراه ۱۲ تن از همرزمان در وقت استراحت و در محل خدمت، پایگاهی در منطقهی سیا حومهی بانهی کردستان، مشغول بازی فوتبال بودیم.
در همین هنگام دو روستایی به ما نزدیک شده و مشغول سلام و احوالپرسی شدند. دو نفر دیگر هم در فاصلهی ۲۰۰ ـ ۳۰۰ متری ما مشغول کشاورزی بودند. آن دو نفر پس از سلام و احوالپرسی، به طرف کشاورزان حرکت کردند.
دقایقی بعد دیدیم که سفرهای را دارند روی زمین پهن میکنند، ما به گمان این که میخواهند عصرانهای بخورند، به این موضوع توجهای نکردیم و دوباره مشغول بازی شدیم، که صدای رگبار اسلحههای آنها همه ما را به وحشت انداخت.
همه وحشتزده روی زمین دراز کشیدیم؛ اما «سعیدی» یک آن از جایش بلند شد و خود را به اسلحهخانه رساند و اسلحهاش را برداشت.
هر لحظه به تعداد آنها، که از اعضای حزب «کومله» بودند، اضافه میشد. «سعیدی» را دیدم که اسلحه به دست، برای نجات ما به سمتشان داشت شلیک میکرد. نفس ضدانقلاب را بریده بود؛ اما، ناگهان نقش بر زمین شد و افتاد.
خودم را هر طور بود بالای سرش رساندم، بدنش سالم بود. سرش را روی زانویم گذاشتم، که یک آن متوجه شدم تیر به دهانش خورده و از پشت سر خارج شده است.
منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین
نظر شما