پلاک و کفشی که آوردند!
سهشنبه, ۰۵ آذر ۱۳۹۸ ساعت ۱۵:۵۹
در را که میزدند، میگفتم: علی آمد، نامه میآوردند، میگفتم: بی شک نامه علی است، تا اینکه بعد از یازده سال چیزی را آوردند که اصلا انتظارش را نداشتم. پلاک و کفشش!...
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، شهید علی قاقازانی، یکم شهریور ۱۳۴۱ در شهر قزوین به دنیا آمد، پدرش محمود، عطار بود و مادرش بهجت نام داشت، تا پایان دوره راهنمایی درس خواند و کارگری میکرد. این شهید بزرگوار از سوی بسیج در جبهه حضور یافت، چهارم دی ۱۳۶۵ در امالرصاص عراق به شهادت رسید، پیکرش مدتها در منطقه برجا ماند و سال ۱۳۷۵ پس از تفحص در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد. برادرش محمدرضا نیز به شهادت رسیده است.
بهجت مغازه مادر شهید محمدرضا قاقازانی:علی پس از شهادت محمد میگفت: من با خیال راحت به جبهه میروم چون مطمئن شدم که شما صبر میکنید. من عادت داشتم هر بار که آنها به جبهه میرفتند از زیر قرآن ردشان کنم.
هیچ وقت گریه نمیکردم، ولی نمیدانم آخرین باری که علی به جبهه میرفت چرا اینقدر حال عجیبی داشتم، ناخودآگاه اشک میریختم، انگار میدانستم که او دیگر بر نمیگردد.
وقت خداحافظی پدرش به او گفت: صبر کن نگاهت کنم. علی گفت: پدر بیست و چهار سال است نگاهم میکنی سیر نشدی؟ که پدرش چیزی نگفت و به نگاهش ادامه داد.
علی با آرامش از زیر قرآن رد شد، دنبالش آب ریختم و تا رسیدنش به سر کوچه نگاهش کردم. او رفت و دل مرا هم با خودش برد. طولی نکشید که یکی از دوستانش خبر شهادت علی را آورد، ولی پیکرش یازده سال مفقود بود.
با اینکه یقین داشتم شهید شده ولی همیشه به یک شاید فکر میکردم، در را که میزدند، میگفتم: علی آمد، نامه میآوردند، میگفتم: بی شک نامه علی است، تا اینکه بعد از یازده سال چیزی را آوردند که اصلا انتظارش را نداشتم. پلاک و کفشش!
منبع: کتاب آخرین وداع مادران شهدا با فرزندانشان
نظر شما