نگفتم صبر داشته باش!
چهارشنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۸ ساعت ۱۵:۴۸
در بین راه به علی گفتم که اسلحه عراقیها را بگیریم و فرار کنیم، اما او مرا به صبر دعوت کرد و راه را ادامه دادیم، چند صد متری رفته بودیم که ناگهان ...آنچه میخوانید بخشی از خاطرات همرزم شهید «سبزعلی اینانلو» است که تقدیم حضورتان میشود.
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، شهید سبزعلی اینانلو، بیستم آذر ۱۳۳۹ در روستای مشانه از توابع شهر بوئینزهرا به دنیا آمد، پدرش شیرعلی، کشاورز بود و مادرش نسابیگم نام داشت و تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. این شهید بزرگوار از سوی جهاد سازندگی در جبهه حضور یافت، سوم خرداد ۱۳۶۱ در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به سر و پیشانی شهید شد، مزار او در گلزار شهدای زادگاهش قرار دارد و برادرش پنجعلی نیز به شهادت رسیده است.
حسین عبداللهی همرزم شهید سبزعلی اینانلو:یکی از شبهای عملیات بیتالمقدس، سبزعلی سرپرست گروه عملیاتی ما بود، من و چند تن دیگر از جهادگران، از طرف ایشان ماموریت گرفتیم تا برای شکافتن خاکریز خط اول بچههای تیپ 22 وارد عمل شویم.
کار را شروع کرده و از خط اول خودمان تا خط اول عراقیها، خاکریز زدیم، سپس زیر لودر و بولدزر سنگر زن، سنگر گرفتیم. در این حال دشمن هم به شدت خط اول خودش را میکوبید.
من و علی برای ادامه فعالیتهایمان میبایستی به شناسایی خطوط مقابل خود میرفتیم، لذا سوار موتورسیکلت شده و حرکت کردیم. قدری که جلو رفتیم، داخل منطقه عراقیها شدیم، چند نفر را از دور دیدیم که به سمت ما میآمدند.
علی از من که پشت او نشسته بود پرسید: اینها کی هستند؟ من هم قدری دقت کرده و گفتم بچههای خودمان هستند، علی هم که خیالش راحت شده بود، به حرکت خود ادامه داد، همین که نزدیک افرادی که دیده بودیم، شدیم، دستور ایست دادند، از ما خواستند که پیاده شویم و دستهایمان را بالا ببریم، تازه در این لحظه بود که متوجه شدیم آنها عراقی هستند.
علی موتورسیکلت را خاموش کرد و هر دو دستهایمان را بالا بردیم و تسلیم شدیم، سربازهای عراقی ما را جلو انداختند و با اسلحه از پشت ما حرکت کردند.
آنها ما را به سمت خرمشهر میبردند، آن هم درست زمانی که بچههای ما در حال باز پسگیری خرمشهر از مزدوران بعثی بودند.
در بین راه به علی گفتم که اسلحه عراقیها را بگیریم و فرار کنیم، اما او مرا به صبر دعوت کرد و راه را ادامه دادیم، چند صد متری رفته بودیم که ناگهان گروهی از رزمندگان اسلام را در حالی که شعارهای انقلابی میدادند دیدیم که از مقابل ما میآمدند.
سربازهای عراقی هم که آنها را دیدند وحشت کردند و بلافاصله اسلحههایشان را به ما دادند و خودشان از جلو حرکت کردند. آنها ترسیده بودند که رزمندگان ما آنها را تیرباران کنند، اما ما آنها را به سلامت به مقصد رساندیم در حالی که علی لبخند میزد و میگفت:«نگفتم صبر داشته باش».
منبع: کتاب خوشه سرخ(آشنایی با شهدای جهاد کشاورزی استان قزوین)
نظر شما