وقت بدرقه نبودم!
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، شهید قاسم شکیبزاده، یکم خرداد ۱۳۴۶ در شهر قزوین به دنیا آمد، پدرش اصغر، کشاورزی میکرد و مادرش طاهره نام داشت و دانشآموز سوم راهنمایی بود. این شهید بزرگوار از سوی بسیج در جبهه حضور یافت، بیستم اردیبهشت ۱۳۶۱ در خرمشهر بر اثر اصابت ترکش به سر شهید شد و مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
حسن شکیبزاده برادر شهید قاسم شکیبزاده:
برادرم فکر میکرد، چون من در بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین کار میکنم، رفتن بچهها به جبهه و شهادت آنها برایم طبیعی و عادی است، سرش را کج کرد و گفت: علی داداشی، تو لااقل اجازه بده که من بروم جبهه، همه دوستام دارند میرن.
قاسم، قبل از اینکه بیاید پیش من، سراغ همه برادرها و خواهرها رفته بود و همه ناامیدش کرده بودند، یک فکری به ذهنم خطور کرد، گفتم: اتفاقاً من با مسئول اعزام بسیج صحبت کردم که تو رو بفرستند جبهه، برو.
قاسم اصلا باور نمیکرد، انگار پرزد، من بلافاصله تلفن را برداشتم و به مسئول اعزام گفتم: اخوی ما دارد میاد سراغ شما که اجازه بدی برود جبهه، شناسنامهاش را بخواه و چون به سن قانونی نرسیده، جلوشو بگیر و نزار برود.
آن روزها سرمان شلوغ بود، مرتب شهید و مجروح میآوردند و ما هم بایستی همه کارهای لارم را انجام دهیم، بنابراین یادم رفت که موضوع را پیگیری کنم، اتفاقاً چون فردای آن روز هم بایستی برای تشییع پیکر مطهر ۱۶ شهید برنامهریزی کنیم، شب خانه نرفتم و تا صبح بنیاد بودیم.
ساعت ۸ صبح بود، مادر زنگ زد و گفت: قاسم دیشب نیامده، گفتم حتماً با بچهها رفته است بسیج، ظاهراً مادر قانع شد و من هم گوشی را قطع کردم و مشغول کارها شدم.
وسط مسیر تشییع شهدا بودیم که مسئول اعزام بسیج را دیدم، زد پشت من و گفت: حالا اخوی، ما را میزاری سر کار؟ گفتم: چطور مگه؟ گفت: اخوی شناسنامهاش را آورد، اما سنش که مشکلی نداشت.
گفتم: خوب! گفت: خوب که خوب، ما هم مهر زدیم و رفت. گفتم: کجا؟ گفت: احتمالاً خرمشهر.
چند روزی خانه آفتابی نشدم و به هر کجا زدم که از طریق تلفن و دوستانش پیدایش کنم، نشد که نشد.
چند روزی از رفتنش گذشته بود، ساعت ۹ صبح و طبق معمول زنگ زدم به تعاون سپاه که اسامی شهدایی را که شب قبل آورده بودند، بپرسم و برای تشییع، بر نامهریزی کنیم.
کیانی، مسئول تعاون، گوشی را برداشت. گفتم: خسته نباشید، اسامی شهدا را بگو که من یادداشت کنم. گفت: شکیب، تویی! گفتم: بله. گفت: ا، اسم اخویت هم که توی لیست است …. ساک وسایلش را که همراهش آورده بودند تحویل گرفتم، یکراست رفتم سراغ شناسنامهاش، طوری شناسنامهاش را دستکاری کرده بود که فهمیدنش خیلی سخت بود.
منبع: پایگاه اطلاعرسانی خط سرخ