ای کاش هیچوقت پنجشنبه نمیشد!
يکشنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۹ ساعت ۰۹:۰۹
« یه جورایی به دلم افتاده بود که اگر برود رفتن آخرش است، آخرین نگاهش که به من افتاد، گفت: مادر نگران نباش من پنجشنبه برمیگردم ...» ادامه این خاطره را از زبان مادر شهید «حسین صفریحسینآبادی» در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
به گزارش نوید شاهد استان
قزوین، شهید حسین صفریحسینآبادی، دوازدهم خرداد ۱۳۴۲ در شهر قزوین به دنیا آمد، پدرش محمدکاظم و مادرش صغرا نام داشت، تا پایان دوره راهنمایی درس خواند و کارگر کارخانه بود. این شهید بزرگوار به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت، بیست و ششم فروردین ۱۳۶۲ در ابوقریب توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت گلوله به صورت شهید شد و مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
ای کاش هیچوقت پنجشنبه نمیشد
حسین چند ماهی بود که صاحب بچه شده بود و علاقه زیادی هم به او داشت. بیست و دوم بهمن ماه که شد چند روزی به مرخصی آمد.
مرخصیاش که تمام شد، اوایل هفته بود و میخواست برگردد ولی حالش خیلی دگرگون بود. او آن روز یک حال دیگری داشت ساکش را بستم و از او خداحافظی کردیم. اما انگار دلش نمیخواست از خانه دل بکند.
ساک به دست با همه خداحافظی کرد و در آخر هم بچهاش را محکم در آغوش گرفت و آنقدر فشارش داد که کم مانده بود بچه له شود.
آن روز از جلوی در خانه بدرقهاش کردیم ولی او هر چند قدمی که به جلو برمیداشت به عقب برمیگشت و با همه خداحافظی میکرد این کار را چند بار تکرار کرد که من طاقت نیاوردم و تا سر کوچه دنبالش رفتم.
سر کوچه که رسیدیم حالا من بودم که طاقت دل کندن نداشتم و یه جورایی به دلم افتاده بود که اگر برود رفتن آخرش است، آخرین نگاهش که به من افتاد، گفت: مادر نگران نباش من پنجشنبه بر میگردم.
از سر کوچه که راهش انداختم، برگشتیم خانه. پدرش گفت: قرار است حسین پنجشنبه، جمعه برگردد، بیا خانه برای برگشتناش تمیز کنیم.
پدرش حرف میزد شاید هم یه جورایی میخواست مرا دل خوش کند اما من اصلا حوصله این حرفها را نداشتم و خیلی نگران بودم.
منبع: کتاب آخرین وداع(آخرین وداع مادران شهدا با فرزندانشان)
نظر شما