نباید روزه بگیرم!
پنجشنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۹ ساعت ۱۰:۳۲
«چهرهاش را غم و اندوه پوشانده بود و ناراحت به نظر میرسید. وقتی دلیل آن را جویا شدم با افسردگی گفت: نمیدانم چه کار کنم؟ به من دستور دادهاند که امروز را روزه نگیرم ...» ادامه این خاطره را از زبان خواهر سرلشکر خلبان شهید «عباس بابایی» در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
به گزارش نوید شاهد استان
قزوین، شهید عباس بابایی، چهارم آذر ۱۳۲۹ در شهر قزوین به دنیا آمد، پدرش اسماعیل و مادرش فاطمه نام داشت، تا پایان دوره کارشناسی در رشته علوم و فنون نظامی درس خواند، سرلشکر خلبان بود، سال ۱۳۵۳ ازدواج کرد و صاحب دو پسر و یک دختر شد. این شهید بزرگوار پانزدهم مرداد ۱۳۶۶ با سمت فرمانده اطلاعات ـ عملیات در سردشت توسط نیروهای عراقی هنگام پرواز بر اثر اصابت گلوله ضدهوایی به گردن، سینه و دست شهید شد و مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
نباید روزه بگیرم
در سال 1353 همراه همسرم( آقای سعیدنیا) که از پرسنل نیروی هوایی است در منازل سازمانی پایگاه دزفول زندگی میکردیم. حدود دو سال میشد که عباس از آمریکا برگشته بود و به منظور گذراندن دوره تکمیلی خلبانی هواپیمای«5-F» به پایگاه دزفول منتقل شده بود. در آن زمان او هنوز ازدواج نکرده و بیشتر وقتها در کنار ما بود.
به یاد دارم روزی از روزهای ماه مبارک رمضان بود و طبق معمول عباس صبح قبل از رفتن به محل کار به خانه ما آمد. چهرهاش را غم و اندوه پوشانده بود و ناراحت به نظر میرسید. وقتی دلیل آن را جویا شدم با افسردگی گفت: نمیدانم چه کار کنم؟ به من دستور دادهاند که امروز را روزه نگیرم.
با شگفتی پرسیدم برای چه؟ عباس ادامه داد: یکی از ژنرالهای آمریکایی به پایگاه آمده و قرار گذاشته است تا امروز ناهار را در باشگاه و با خلبانان بخورد، به همین خاطر فرمانده پایگاه به خلبانان دستور داده تا امروز را روزه نگیرند.
او را دلداری دادم و گفتم: عباس جان، خدا بزرگ است شاید تا ظهر تصمیمشان عوض شد. او در حالی که افسرده و غمگین خانه را ترک میکرد رو به من کرد و گفت: خدا کند همانطور که تو میگویی بشود. ساعت سه بعدازظهر بود که عباس به منزل ما آمد. او خیلی خوشحال به نظر میرسید. با دیدن من گفت: آباجی! هنوز روزه هستم.
من شگفتزده از او خواستم تا قضیه را برایم تعریف کند. عباس کمی به فکر فرو رفت و در حالی که از پنجره به دور دست مینگریست، آهی کشید و گفت: آباجی! ژنرالی که قرار بود ناهار را با خلبانان بخورد. قبل از ظهر به هنگام پرواز با کایت در سد دز سقوط کرد و کشته شد.
منبع: کتاب پرواز تا بینهایت(یادنامه امیر شهید سرلشکر خلبان عباس بابایی)
نظر شما