ای آرام کننده دلها، کجا رفتی؟
سهشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۹ ساعت ۱۲:۴۸
«ای امام میگفتی بابای شما پیش خدا رفته و دلهای ما را آرام میکردی، ای آرامکننده دلها کجا رفتی؟ ...» آنچه در ادامه میخوانید مکنونات قلبی راحله قاسمزاده، فرزند بزرگوار شهید «علیاکبر قاسمزاده» در فراغ امام و یادگار انقلاب بزرگ ایران اسلامی است که در ایام رحلت جانگدازش به قلم آمده و در نشریه محلی قزوین سال 1368 منتشر شده است.
به گزارش نوید شاهد استان قزوین،
خرداد 1368 که امام خمینی (س) به قافلهی شهدا پیوست، سه سالی بود که پدرش
را در شلمچه جا گذاشته بود و هنوز در مدرسهاش و در جمع پدرانی که زنگ آخر
کلاسها به دنبال فرزندانشان میآمدند، در پی پدر میگشت. اما آن روزها
اگر پدر نبود،حداقل دل خوش به امامی داشت که برای فرزندان شهدا هم پدر بود و
هم آرامشی معنوی.
و اما وقتی چهاردهم خرداد او هم همسفر شهیدانشان شد، سوگی بزرگتر از عروج
پدر را تجربه کردند. او و همهی فرزندان شهیدی که باورش برایشان سخت بود
که در کوتاه زمانی دوباره بیپدر شده باشند. تجربهی دو بار بیپدری سخت
است!
آنچه در ادامه میخوانید مکنونات قلبی راحله قاسمزاده، فرزند بزرگوار شهید علیاکبر قاسمزاده
و در فراغ امام و یادگار انقلاب بزرگ ایران اسلامی است که در ایام رحلت
جانگدازش به قلم آمده و در نشریهی محلی قزوین منتشر شده بود:
شهیدان فرش بگسترانید، آخر امامتان آمد.
بر سرنشسته گرد یتیمی
در ماتمم ای یار صمیمی
از خاک کویت آمد نسیمی
نمانده صبر و شکیبم
بابا غریبم بابا غریبم
بابا نمیدانی که دل طاقت ندارد
فراغ دوری داغت ندارد
خمینی جان، خمینی جان، خمینی جان
همه از اوییم و به سوی او میرویم، ای خورشید چه زود غروب کردی، هنوز
میخواستم با تابش تو بابایم را پیدا کنم. ای امام میگفتی بابای شما پیش
خدا رفته و دلهای ما را آرام میکردی، ای آرام کننده دلها کجا رفتی؟
چه زود ما را تنها گذاشتی ای پدر مهربانم. دیگر ما خواب نداریم، ای کاش ما
بچههای یتیم را به جای تو در خاک میگذاشتند تا داغ تو را هرگز نمیدیدیم.
این چه داغی بود بر دل ما گذاشتی.
هنوز اشکهای یتیمی ما خشک نشده بود که قلب ما را از کار انداختی، آخر من
هم مثل بابایم آرزوی دیدار تو را داشتم ولی نتوانستم تو را زیارت کنم. ای
گل نسترنم چه زود پرپر شدی، ای شمع مه چه زود خاموش شدی، میخواستم همیشه
لبخند بر لب داشته باشی.
من دیگر جواب خواهر برادر کوچکم که بهانه بابا را میگیرند چه بگویم، همیشه
میگفتم بابای ما در جماران است، احساس بیپدری نمیکردم چون پدری
مهربانتر همچون تو داشتم. خوشا بحالتان شهیدان که امام عزیز در جمع شماست.
ای سکینه، ای دخت سه ساله حسین، تو آمدی و موقع رفتن بابایت به میدان او را
از اسب پایین آوردی و به بابایت گفتی بابا جان دست یتیمی بر سر من بکش،
ولی من همچنانکه موقع رفتن بابایم به جبهه او را ندیدم ترا هم ای روح خدا
ای جان من ای بابای خوبم، ترا هم موقع رفتن پیش خدا ندیدم، ای مهدی عزیز
ظهورت را نزدیک کن که نائبت رفت و دیگر بین ما نیست.
مردم شهیدپرور قزوین اینک وقت آن رسیده که با وحدت خود از رهبر جمهوری
اسلامی آیتالله حاج سید علی خامنهای که شاگرد و مرید امام عزیزمان هست
حمایت کرده تا زمینه ظهور حضرت مهدی(عج) آماده شود. به امید آنروز که ظلم و
ستم از زمین برداشته شود و عدل مهدی(عج) در زمین برقرار گردد.
خدایا به اشک چشم یتیمان قسم، به ناله مادران و جوانان قسم، فرج آقامون امام زمان(عج) را تعجیل بفرما.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی از نهضت خمینی محافظت بفرما.
قسم به خون سرخت ای امام با رهبری آیتالله حاج سید علی خامنهای راهت را ادامه خواهیم داد.
فرزند شهید
هفتهنامه ولایت، سال پنجم، شماره شانزدهم، 28 خرداد ماه سال 1368
نظر شما