فردا صبح من شهید میشوم، هر پیامی دارید بگوئید!
شنبه, ۲۸ تير ۱۳۹۹ ساعت ۱۰:۴۸
نوید شاهد - «یک لحظه محسن زرگر که لباس پلنگی به تن داشت وارد چادر گروهان ما شد، یکی از بچهها به ایشان گفت: «تو که عمرا شهید بشی» محسن با لبخند ملیحی گفت: فردا حدود ساعت 8 صبح من شهید میشوم، هر پیامی، مطلبی دارید بگوئید ...» ادامه این خاطره از زبان همرزم شهید "محسن زرگر" را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، شهید محسن زرگر، پانزدهم تیر ۱۳۴۸ در شهر قزوین به دنیا آمد، پدرش قربان، کارگر بود مادرش طاهره نام داشت و تا دوم متوسطه درس خواند. این شهید بزرگوار از سوی بسیج در جبهه حضور یافت، سوم تیر ۱۳۶۶ در سردشت توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به سر شهید شد و مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
فردا صبح من شهید میشوم، هر پیامی دارید بگوئید!
مظاهر شریفی همرزم شهید محسن زرگر روایت میکند:
حدود خرداد ماه 1366 در منطقهای کوهستانی در اطراف سردشت بهنام «ربط» برای عملیات نصر 5 آماده میشدیم. ما در گروهان سلمان از گردان امام رضا(ع) بودیم. بچهها مثل همیشه قبل از عملیات حال و هوای معنوی عجیبی داشتند.
روزها پیادهروی و آمادگی جسمانی و شبها دعا، راز و نیاز و ارتباط با خدا و گاهی توسل به ائمه معصومین(ع) و عزاداری. کمکم بچهها دیگر از نظر روحی، معنوی و جسمانی آماده شده بودند، بیقراری میکردند و گاهی از فرماندهان گروهانها جویا میشدند که شب موعود کی فرا میرسد.
به هر حال فرمان آماده باش برای حرکت بچهها حدود دوم یا سوم تیر ماه 66 به اردوی عاشقان رسید و شور و حال عجیبی به مقر داده بود. در همین حین یک لحظه محسن زرگر که لباس پلنگی به تن داشت وارد چادر گروهان ما شد.
من کادر گروهان بودم. او با برادران حبیبی و علی جباری شوخی داشت. یکی از بچهها به او گفت:«تو که عمرا شهید بشی» محسن با لبخند ملیحی گفت: فردا حدود ساعت 8 صبح من شهید میشوم، هر پیامی، مطلبی دارید بگوئید.
و بعد از دقایقی از چادر بیرون رفت عصر آن روز گردان به سمت منطقه عملیاتی حرکت کرد. قرار بود در یکی از ارتفاعات مشرف به شهر قلعه دیزه عراق عمل کنیم.
آن موقع، برای اولین بار در قالب تیپ 82 صاحبالامر(عج) عمل میکردیم و ظاهرا قله معروف به «فرفری» محور عملیاتی گردان ما بود. شب مطابق برنامه گروهان، به فرماندهی برادر مرتضی توکل به تپه فرفری حمله برده در همان ساعات اول خط دشمن سقوط کرد.
عراقیها فرار کردند و عدهای از آنها کشته شدند و جنازههای آنها در منطقه باقی ماند. صبح بلافاصله بعد از نماز صبح پاتک عراقیها شروع شد آنها با بکارگیری کماندوهای ورزیده خود به صورت پیاده و با پشتیبانی آتش توپخانه تلاش کردند عقبه گروهان ما را قطع کنند.
حجم زیاد آتش باعث شد بچهها مهماتشان تقریبا به پایان برسد. امکان رسیدن نیرو، مهمات و غذا برای ما نبود عراقیها دیگر به نوک قله نزدیک شده بودند که شهید محسن زرگر و شهید کلپی با غیرت و دلاوری چند گلولهای هم که داشتند در معرض عراقیها قرار گرفته و به سمت آنها شلیک میکردند.
من در چند قدمی شهید زرگر بودم که ناگهان دیدم به زمین نشست و ترکش خمپاره سر مبارکش را شکافته و حدود ساعت 8 و 20 دقیقه صبح شربت گوارای شهادت را نوشید و به ملکوت اعلاء پیوست.
منبع: جلد اول کتاب خاکریز(گزیده خاطرات دفاع مقدس استان قزوین)
نظر شما