اشتباه، یک بارِش کافی بود
سهشنبه, ۰۷ مرداد ۱۳۹۹ ساعت ۱۲:۰۵
نوید شاهد - «محمدرضا در اوج شوخی، تیغ موکتبری را برای ترساندن رقیب از جلد خارج کرد و محمد نانکلی برای اینکه کم نیاورد عقب نکشید. چون مطمئن بود که محمدرضا با تیغ ضربهای به او نخواهد زد، ولی در این درگیر و دار، غفلتا قسمت تیز تیغ را در دست گرفت ...» ادامه این خاطره از جانباز سرافراز "عمران ثقفی" را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
به گزارش نوید
شاهد استان قزوین، جانباز سرافراز عمران ثقفی، متولد بیستم تیر ماه 1344 است که اولین بار در سن 15 سالگی با دستکاری شناسنامهاش قدم به جبهه گذاشته است.
وی در عملیاتهایی از جمله فتحالمبین، رمضان، خیبر و همچنین فتح جزیره مجنون حضور داشته است. این جانباز بزرگوار در عملیات فتحالمبین هفتم فروردین ماه سال 1361 بر اثر برخورد با مین و موج انفجار به جانبازی 30 درصد نایل شده است.
اشتباه، یک بارش کافی بود
جانباز سرافراز عمران ثقفی روایت میکند:
دوران جوانی بود و همه ما به اقتضای سن خود جوانی میکردیم. شوخیها و کرکریهای تازه جوانان بین ما هم رایج بود و هنوز شوخی جوارحی ممنوع؛ باب نشده بود و مسالهاش چند سال بعد پیش آمد.
آن روز محمدرضا نیلی با آقای محمد نانکلی که یقینا اکنون به کسوت روحانیون درآمده است، کرکری میخواندند و شوخی میکردند. آتش این حالت جوانی در هر دو بالا گرفت و کار به هول دادن و شوخیهای جوارحی کشید، ولی یقینا همه میدانستند که شوخیهای زشت ممنوع است و یک بار هم شاهد عمل زشتی از کسی نبودیم. شوخیشان همان در حد دست و پا گرفتن هم بود.
محمدرضا در اوج شوخی، تیغ موکتبری را برای ترساندن رقیب از جلد خارج کرد و محمد نانکلی برای اینکه کم نیاورد عقب نکشید. چون مطمئن بود که محمدرضا با تیغ ضربهای به او نخواهد زد، ولی در این درگیر و دار غفلتا قسمت تیز تیغ را در دست گرفت و هر دو در یک زمان دستشان را عقب کشیدند. تیغ سراسر دست محمد نانکلی را برید و خون زیادی جاری شد.
محمدرضا رنگش مثل گچ دیوار شد و چون توان ایستادن در خود ندید روی زمین نشست. او در اصل خود را مقصر این اتفاق میدانست.
سراسر کف دستش پاره شده بود و پانزده بخیه برای دوختن زخم به کار رفت. دکترها میترسیدند که اعصاب حرکتی انگشتانش و یا تاندونهای دستش پاره شده بود که خوشبختانه هیچ یک از این مشکلات پیش نیامد و دست او را پانسمان کرده و پس از آن به حزب برگشتند.
محمدرضا تا مدتها از روبرو شدن با محمد نانکلی احتراز میکرد و از عمل انجام شده خجالت میکشید. با اینکه هر دو در این مساله اشتباه کرده بودند، ولی محمدرضا خود را بیشتر مقصر میدانست و او بود که به نانکلی آسیب زده بود.
در یک برخورد تصادفی همین که خواست از نانکلی عذرخواهی کند، آقای نانکلی هم جوانمردی کرد و او را به سرعت در آغوش کشید که هیچ چیز نگوید و یعنی مساله هیچ کدورتی پیش نیاورده است و این درسی برای همه شد که با وسایل خطرناک شوخی نکنند بخصوص محمدرضا که دیگر با کسی شوخی نکرد و این درسی برای او و همه بچهها بود.
همه این را میدانستیم که لازمه دوستی از بین رفتن احترام فی ما بین نیست و اگر کسی را دوست داریم باید به همان میزان به او احترام بگذاریم. این برای خود من درسی بوده که از آن به بعد سعی کردم که با عزیزانم محترمانهتر برخورد کنم و محبت پرده حیا و احترام را بین من و عزیزانم برندارد.
منبع: کتاب هوشنگ، مجموعه خاطرات جانباز سرافراز عمران ثقفی
نظر شما