نوید شاهد - شهید "علی‌اصغر پلنگی" اولین شهید روستای نرجه، حضور فعال در تظاهرات علیه رژیم شاهنشاهی داشت، چندین بار هم در این تظاهرات دچار سوختگی شد ولی دست از مبارزه علیه دشمنان برنداشت، با آغاز جنگ نیز به جبهه‌ها رفت و جزو تکاوران گردان ضربت مالک اشتر ارتش در جبهه بود که سرانجام در گیلانغرب به شهادت رسید.
گذری بر زندگینامه‌ شهید

به گزارش نوید شاهد استان قزوین، شهید علی‌اصغر پلنگی، دوم فروردین ۱۳۴۱ در روستای نرجه از توابع شهر تاکستان به دنیا آمد، برای به دنیا آمدن این شهید بزرگوار، پدر و مادرش نذر کرده بودند که اگر خداوند متعال به آنها پسری دهد نام او را علی‌اصغر بگذارند، پروردگار نیز دعایشان را مستجاب کرد و به آنها پسری عطا کرد. نام پدرش محمدحسن (فوت۱۳۶۰) و مادرش مدینه بود.

علی‌اصغر از کودکی پسر زرنگ و فعالی بود، از هفت سالگی به مدرسه رفت و تا پنجم ابتدایی درس خواند، سپس برای تامین هزینه‌های زندگی مجبور به ترک تحصیل شد، به اتفاق برادر کوچکش به شرکت فرنخ رفت و مدت 4 سال در آنجا کار کرد و البته جوشکاری هم می‌کرد.

با شروع تظاهرات علیه رژیم شاهنشاهی، علی‌اصغر کار را رها کرد و به تهران نزد اقوام و فامیل‌هایش رفت تا در تظاهرات شرکت کند. ایشان یک بار به همراه مردم تهران در آتش زدن سینما حضور داشت که در این حادثه سر و صورتش سوخت. وی در تهران علاوه بر حضور گسترده در تظاهرات علیه رژیم شاهنشاهی، 2 سال در یک ساندویجی کنار پسر عمویش کار کرد.

فعالیت‌های این شهید بزرگوار ادامه داشت تا اینکه در سال 1357 بنا به دستور شاه لشکر 16 زرهی قزوین که در خارج از این شهر بود برای سرکوبی راهپیمایی‌ها و تظاهرات به تهران خوانده شده بود.

مردم غیور و شهیدپرور روستای نرجه با فهمیدن این موضوع، نزدیکی‌های این روستا جلوی راه این لشکر را در اعزام به تهران مسدود کردند که علی‌اصغر نیز در این تظاهرات علیه رژیم شاهنشاهی حضور داشت. ایشان به شدت زخمی شد و سر و صورت و قسمتی از بدنش در آتش سوخت ولی این حادثه ذره‌ای از اعتقادات دینی این شهید بزرگوار را کم نکرد و همچنان به فعالیت‌های خود علیه این رژیم ادامه داد.

بعد از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی و قبل از آغاز جنگ تحمیلی، علی‌اصغر به استخدام ارتش جمهوری اسلامی ایران درآمد و آموزش‌های خود را در کرمانشاه به پایان رساند. وی نزدیک دو سال آموزش‌های ویژه دوره تکاوری را دید و جزو تکاوران مالک اشتر بود. 

وی با شروع جنگ همچنان معتقد بود که باید در منطقه، کنار همسنگران خود باشد، هیچ علاقه‌ای به مرخصی نداشت و دایما در منطقه بود و در بیشتر مناطق جنگی مانند گیلانغرب، سوما و سرپل ذهاب حضور داشت. نامه‌هایش که می‌آمد مشخص می‌شد از چه نقطه‌ای به چه نقطه‌ای دیگر رفته است.

یک بار پدر پیرش به علی‌اصغر گفت "تو دیگر به جبهه نرو و من می‌روم از امام برای تو نامه می‌گیرم که دیگر به جبهه نروی." ایشان در جواب پدر گفت "اگر تو هم به جبهه بیایی و آن همه جنایاتی را که لشکر صدام انجام داده است را ببینی، تو هم در جبهه می‌مانی و دیگر برنمی‌گردی." وقتی این حرف را زد پدرم دیگر اعتراض نکرد.

وی علارغم فشار سنگین اقتصادی که متحمل خانواده‌اش می‌شد ولی همیشه این سخن را می‌گفت که باید در جبهه‌های جنگ از ناموس و ایمان خود دفاع کنیم و این امر مقدس مهمتر از اقتصاد ماست.

سمت‌های وی در جبهه گروهبان، در گیلانغرب، گروهبان یکم و سرپل ذهاب جزو تکاوران گردان ضربت مالک اشتر بود. یک بار نیز در جبهه از ناحیه پا مجروح شده بود. ایشان یک روز قبل از شهادت به درجه گروهبان سومی نایل آمد و سرانجام بیست و دوم شهریور ۱۳۶۰ در گیلانغرب توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به قلب، شهید شد. مزار او در زادگاهش واقع است. 

منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین

مادر شهید
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده