نوید شاهد - «بیمارستان هنوز آماده پذیرش و ارائه خدمات نبود و انجام این کار مستلزم زحمات زیادی بود. دارو‌ها از کامیون تخلیه و بدون دسته‌بندی روی هم تلنبار شده بودند. ما همه دارو‌ها را تفکیک کردیم و در قفسه‌ها چیدیم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات "رقیه صفری" از زنان امدادگر استان قزوین در دوران هشت سال دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان می‌شود.
 
روایت نقش زنان امدادگر در دفاع مقدس
 
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، امدادگر جبهه رقیه صفری، شانزدهم مرداد ماه سال ۱۳۳۷ در شهر قزوین به دنیا آمد. وی در دامان والدین متدینی به نام‌های معصومه رضازاده و قهرمان صفری بزرگ شد، در رشته بهیاری که شاخه‌ای از پرستاری بود درس خواند و محل خدمتش در منطقه جنگی، بیمارستان شهید کلانتری و ورزشگاه تختی بوده است.

روایت نقش زنان امدادگر در دفاع مقدس

رقیه صفری از زنان امدادگر استان قزوین در جبهه روایت می‌کند:
اولین اعزام من با روز‌های انجام تدارکات عملیات رمضان مصادف بود. ما شش روز قبل از آغاز عملیات به منطقه رسیدیم. به محض ورود غفلت نکردیم و بعد از استقرار در محل شروع به آماده‌سازی بخش‌ها و سالن‌های ورزشگاه نمودیم.

بیمارستان هنوز آماده پذیرش و ارائه خدمات نبود و انجام این کار مستلزم زحمات زیادی بود. دارو‌ها از کامیون تخلیه و بدون دسته‌بندی روی هم تلنبار شده بودند. ما همه دارو‌ها را تفکیک کردیم و در قفسه‌ها چیدیم.

لباس‌های بیماران را آماده کردیم. ملحفه‌ها را شبانه با دست شستیم و بعد از خشک شدن روی تخت‌ها کشیدیم یا مرتب در کمد‌ها نهادیم. سرم‌ها در جای خود قرار گرفتند و حتی روی پایه‌ها، سرم گذاشتیم تا آماده استفاده باشد.

آماده‌سازی بخش‌ها تقریبا چند روز به طول انجامید. بیمارستان که مهیا شد تقسیم مسئولیت‌ها نیز صورت پذیرفت. یک پسر شانزده ساله اعزامی اصفهان نیز نگهبان در ورودی شد تا کمک دست خانم‌ها نیز باشد.

مسئولیتی که به من محول شد مدیریت تدارکات و پشتیبانی بود و چند نفر امدادگر کمک دستم بودند. آن‌ها آمار دارو، لباس و ملحفه‌ها را می‌گرفتند و موظف بودند در صورت کمبود به من گزارش دهند تا تدارک ببینم.

لباس بیمارستان پیراهن و شلوار‌هایی راحت و ساده یا گل‌دار و طرح‌دار بود. البسه زیر به صورت جینی وارد می‌شد. انبار کردن این وسایل هم وظیفه ما بود. من سعی می‌کردم آمار مجروحان را حدود بیست نفر بیشتر گزارش دهم تا همیشه دارو و پوشاک ذخیره داشته باشم که اگر غفلتا مجروح رسید دستم در پوست گردو نماند.

انبار بیمارستان همیشه مالامال از جنس بود. دولت لوازم موردنیاز را به موقع می‌رساند. کمک‌های ارسالی مردم از کمک‌های دولتی قابل تشخیص بود، چون روی لوازم مردمی برچسب می‌زدند که از کدام شهر رسیده‌اند. در مورد تهیه غذا نیز موارد نظم و ترتیب به دقت رعایت می‌شد.

گاهی پیش می‌آمد در حال سرو غذا مجروح می‌آوردند. به همین خاطر حتی آمار خوردوخوراک را هم بیست یا سی نفر بیشتر برآورد می‌کردم و به مجروحینی که خیلی گرسنه بودند غذای بیشتری می‌دادم.

غذا را با وانت از بیرون می‌آوردند و تقسیم آن با خودمان بود. پزشک، بهیار و پرستار دست به دست هم می‌دادیم و غذا را می‌کشیدیم و بین رزمنده‌ها توزیع می‌کردیم. غذای ما و مجروحان یکی بود منتها ما اکثر اوقات لقمه می‌گرفتیم و سرپایی تناول می‌کردیم که در وقتمان صرفه‌جویی شود.

منبع: جلد پنجم کتاب به قول پروانه (روایت خاطرات رقیه صفری از زنان امدادگر استان قزوین در منطقه جنگی)
 
مادر شهید
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده