نوید شاهد - مادر شهید کارچانی، از شهیدان جوان نیروی انتظامی میگوید عشق به امامرضا علیهالسلام در وجود پسرش متبلور بود. او همواره دردستنوشتههایش از همرزمانش میخواست که مردانه در راه امنیت کشور گام بردارند.
کد خبر: ۵۱۷۶۹۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۷/۱۴
نوید شاهد - «بیمارستان هنوز آماده پذیرش و ارائه خدمات نبود و انجام این کار مستلزم زحمات زیادی بود. داروها از کامیون تخلیه و بدون دستهبندی روی هم تلنبار شده بودند. ما همه داروها را تفکیک کردیم و در قفسهها چیدیم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات " رقیه صفری " از زنان امدادگر استان قزوین در دوران هشت سال دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۴۹۶۲۰۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۰/۱۴
نوید شاهد - « ترکش به ساعد رزمندهای اصابت کرده بود. دکتر برایش ساعت عمل نوشت ولی بنای ناسازگاری نهاد و گفت: من مشکلی ندارم مرا بیخودی اینجا آوردهاند. این را بعدا هم میشود درآورد ...» ادامه این خاطره از زبان " رقیه صفری " از زنان امدادگر استان قزوین در جبهه را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۹۴۹۹۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۹/۳۰
نوید شاهد - «یک مجروح موج انفجاری داشتیم که نوجوان بود. مدام میگفت که دیدهبان است. داروهای او را مرتب میدادیم و مواظب بودیم که به خود یا دیگران آسیبی نرساند. ناگهان در یک لحظه از غفلت پرستاران بخش استفاده کرد و داخل حیاط دوید ...» ادامه این خاطره از زبان " رقیه صفری " از زنان امدادگر استان قزوین در جبهه را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۹۴۴۷۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۹/۲۲
نوید شاهد - «بخش خیاطی خیلی بزرگ بود طوری که با کامیون طاقههای پارچه را میآوردند و خانم بنایی برای دوخت و دوز لباس زیر رزمندهها، آنها را سی یا پنجاهتایی برش میزد و بقیه هم چرخ میکردند ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات " رقیه صفری " از زنان امدادگر استان قزوین در دوران هشت سال دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۴۸۹۱۵۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۷/۰۸
نوید شاهد - «چگینی مسئول بخش بود. برگه را به من داد و گفت: «سریع این برگه را به بانک خون برسان و برایش خون بگیر!» باران شدیدی میبارید، زمین کاملا گلآلود، لیز و لغزنده بود، چادرم را روی سر انداختم و تا به بانک خون برسم، دو بار زمین خوردم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات " رقیه صفری " از زنان امدادگر استان قزوین در دوران هشت سال دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۴۸۱۴۶۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۶
گریه نمیکردم. ولی در دلم آشوبی به پا بود که نگو! مادرم آنقدر در مدرسه ماند تا کلاسبندی ما مشخص شد و پشت نیمکتها نشستیم. آن روز نتوانستم حواسم را جمع کنم و مدام... آنچه میخوانید بخشی از خاطرات « رقیه صفری » از زنان امدادگر استان قزوین در دوران هشت سال دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۴۷۷۹۰۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۲۶