خاطرات / راستشو بخواید نماز شب بلد نیستم!
سهشنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۹ ساعت ۰۸:۵۶
نوید شاهد - «بهم گفت: میخوای بریم با هم نماز شب بخونیم؟! من که یه کم هول کرده بودم گفتم آقا سید از شما چه پنهون، راستشو بخواید بلد نیستم! ...» ادامه این خاطره از سردار گمنام دانشجوی شهید "سید ناصر سیاهپوش" را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، شهید سید ناصر سیاهپوش، هجدهم بهمن ۱۳۳۷ در شهر قزوین به دنیا آمد، پدرش سید محمد و مادرش فاطمهبیگم نام داشت، دانشجوی دوره کارشناسی در رشته ریاضی و پاسدار بود. این شهید بزرگوار دهم اردیبهشت ۱۳۶۱ با سمت فرمانده گردان در خرمشهر بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید و مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
راستشو بخواید بلد نیستم!
امیر عبادی از مبارزان انقلابی و هم دانشگاهی شهید سید ناصر سیاهپوش روایت میکند:
بهم گفت: میخوای بریم با هم نماز شب بخونیم؟! من که یه کم هول کرده بودم گفتم آقا سید از شما چه پنهون، راستشو بخواید بلد نیستم! گفت: کاری نداره که خودم بهت یاد میدم فقط به یه شرط: ثوابش رو شریک بشم!
با هم رفتیم توی حیاط مسجدالنبی (ص). خوب یادمه شبهای احیای ماه رمضان بود. اون موقع حاجآقا جواهری میاومد برای سخنرانی. زیر طاقی بزرگ وایستاد به نماز شب، بیشتر حواسم به نماز خواندن سید بود تا نماز شب خودم! از حالاتش معلوم بود چند ساله نماز شبش ترک نشده است.
حیفه امشب نماز رو نخونیم
ول کن نبود. میگفت: حیفه امشب نماز رو نخونیم. بهش گفتم: ما که با خودمون تسبیح نیاوردیم، حالا تو میگی از کجا پیدا کنیم؟! سید یه کم این طرف و اون طرف رو نگاه کرد، بعد وسط جمعیت با صدای بلند گفت: کسی تسبیح داره بده ما نماز امام زمان (عج) بخوانیم؟! پیرمردی که اون جلو بود به ما یه تسبیح شاه مقصود قیمتی داد.
اومدیم یه گوشه نماز رو خوندیم. رفتیم تسبیح رو بدیم به صاحبش، هر چی گشتیم پیدایش نکردیم. خیلی به این چیزا حساس بود. گفت: اونقدر میگردیم تا صاحبش رو پیدا کنیم! تسبیح دست ما امانت بود یادم هست یک ساعت تمام دنبال صاحب اون تسبیح گشتیم.
منبع: کتاب استاندار بصره (گذری بر زندگی سردار گمنام دانشجوی شهید سید ناصر سیاهپوش)
بهم گفت: میخوای بریم با هم نماز شب بخونیم؟! من که یه کم هول کرده بودم گفتم آقا سید از شما چه پنهون، راستشو بخواید بلد نیستم! گفت: کاری نداره که خودم بهت یاد میدم فقط به یه شرط: ثوابش رو شریک بشم!
با هم رفتیم توی حیاط مسجدالنبی (ص). خوب یادمه شبهای احیای ماه رمضان بود. اون موقع حاجآقا جواهری میاومد برای سخنرانی. زیر طاقی بزرگ وایستاد به نماز شب، بیشتر حواسم به نماز خواندن سید بود تا نماز شب خودم! از حالاتش معلوم بود چند ساله نماز شبش ترک نشده است.
حیفه امشب نماز رو نخونیم
ول کن نبود. میگفت: حیفه امشب نماز رو نخونیم. بهش گفتم: ما که با خودمون تسبیح نیاوردیم، حالا تو میگی از کجا پیدا کنیم؟! سید یه کم این طرف و اون طرف رو نگاه کرد، بعد وسط جمعیت با صدای بلند گفت: کسی تسبیح داره بده ما نماز امام زمان (عج) بخوانیم؟! پیرمردی که اون جلو بود به ما یه تسبیح شاه مقصود قیمتی داد.
اومدیم یه گوشه نماز رو خوندیم. رفتیم تسبیح رو بدیم به صاحبش، هر چی گشتیم پیدایش نکردیم. خیلی به این چیزا حساس بود. گفت: اونقدر میگردیم تا صاحبش رو پیدا کنیم! تسبیح دست ما امانت بود یادم هست یک ساعت تمام دنبال صاحب اون تسبیح گشتیم.
منبع: کتاب استاندار بصره (گذری بر زندگی سردار گمنام دانشجوی شهید سید ناصر سیاهپوش)
نظر شما