وقتی که در تنگنای محاصره دشمن راهی جز شهادت نیست!
شنبه, ۰۴ بهمن ۱۳۹۹ ساعت ۱۰:۲۳
نوید شاهد - «فرماندهی اعلام میکرد: حال که در تنگنای محاصره قرار گرفتید، باید به یاد آقا اباعبداللهالحسین(ع) باشید که چه کار کرد. این رمز در بین آنان به این معنا بود که دیگر جز شهادت، راهی باقی نمانده ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات رزمنده دفاع مقدس "بهرام ایراندوست" است که تقدیم حضورتان میشود.
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، رزمنده دفاع مقدس بهرام ایراندوست، متولد ۱۳۳۰ در احمدآباد دشتابی از توابع شهرستان بوئینزهرا به دنیا آمد. از سال ۱۳۵۳ در اداره تعاون مشغول به کار شده و پس از پیروزی انقلاب اسلامی و با ادغام این اداره در جهاد کشاورزی مدال جهادگری را برسینه آویخت و تا سال ۱۳۸۱ در این نهاد مقدس منشا خدمات و فعالیتهای ارزندهای بوده است.
وی سال ۱۳۵۴ ازدواج کرد و دو فرزند دختر و پسر از خود به یادگار گذاشته است، ایشان با آغاز جنگ تحمیلی حضورش را در جبههها ضروری دانست و براساس پیگیریهای مستمری که داشته در مناطق جنگی حضور یافته است.
ایراندوست طی ۲۶ ماه به دفعات در جبهههای جنوب و غرب کشور در مسئولیتهای مختلف نظامی و تدارکاتی فعالیت داشته است.
وقتی که در تنگنای محاصره دشمن راهی جز شهادت نیست!
رزمنده دفاع مقدس بهرام ایراندوست روایت میکند:
در جزیره و در بین کانالها تونلی بود که در آن تونل پیرمردی همیشه مینشست و چشم از جزیره برنمیداشت. او بدون هیچ غفلتی مراقب بود که دشمن از راه آن تونل رخنه نکند. من پرسیدم که ایشان کیست؟ در جواب من گفتند که ایشان حاجآقا سیمیاری است و همیشه با آن سن زیاد خود در سنگر نگهبانی پاس میدهد.
پس از استقرار نیروها من به عنوان فرمانده دسته یکی از گروهانها منصوب شدم و این مسئولیت سنگین مرا به شدت مشغول خود کرد. رسیدگی به وضعیت نگهبانی و تدارکاتی دستهای که مسئولیت آن به من محول شده بود، کار آسانی نبود.
وی سال ۱۳۵۴ ازدواج کرد و دو فرزند دختر و پسر از خود به یادگار گذاشته است، ایشان با آغاز جنگ تحمیلی حضورش را در جبههها ضروری دانست و براساس پیگیریهای مستمری که داشته در مناطق جنگی حضور یافته است.
ایراندوست طی ۲۶ ماه به دفعات در جبهههای جنوب و غرب کشور در مسئولیتهای مختلف نظامی و تدارکاتی فعالیت داشته است.
وقتی که در تنگنای محاصره دشمن راهی جز شهادت نیست!
رزمنده دفاع مقدس بهرام ایراندوست روایت میکند:
در جزیره و در بین کانالها تونلی بود که در آن تونل پیرمردی همیشه مینشست و چشم از جزیره برنمیداشت. او بدون هیچ غفلتی مراقب بود که دشمن از راه آن تونل رخنه نکند. من پرسیدم که ایشان کیست؟ در جواب من گفتند که ایشان حاجآقا سیمیاری است و همیشه با آن سن زیاد خود در سنگر نگهبانی پاس میدهد.
پس از استقرار نیروها من به عنوان فرمانده دسته یکی از گروهانها منصوب شدم و این مسئولیت سنگین مرا به شدت مشغول خود کرد. رسیدگی به وضعیت نگهبانی و تدارکاتی دستهای که مسئولیت آن به من محول شده بود، کار آسانی نبود.
یک روز که به پستها رسیدگی میکردم انگار که زمان تسخیر و حمله نیروها برای فتح جزیره را به چشم میدیدم و مسئولیت فرماندهان گردان و قائم مقام لشگر را در مراتب بالاتر احساس میکردم.
بچههای شیردل و دشمنشکن قزوین در عملیات خیبر به صف دشمن زده، بسیاری از این عزیزان کشته و مجروح شده بودند. در جای جای جزیره بوی شهیدان و جای پای آنان احساس میشد.
مثلا محلی به برادر شهید حسنپور، قائم مقام سردار مهدی زینالدین، فرمانده لشگر ۱۷ علیبنابیطالب (ع) تعلق داشت. هنوز اثر و جای پای برادران میرسجادی، شالباف و دیگر عزیزان در خاک جزیره مجنون مشاهده میشد.
شهیدان و جانبازان سرافرازی که با نثار خون خود دشمن را عقب زده و با خون خویش خاک جزیره را سرخ رنگ ساخته بودند. هنوز صدای قائم مقام لشگر، شهید رضا حسنپور به گوش میرسید که از مقر لشگر تقاضای مهمات میکرد، ولی دیگر دیر شده بود و فرماندهی اعلام میکرد: حال که در تنگنای محاصره قرار گرفتید، باید به یاد آقا اباعبداللهالحسین (ع) باشید که چه کار کرد.
این رمز در بین آنان به این معنا بود که دیگر جز شهادت، راهی باقی نمانده و باید به هر نحو ممکن محل استقرار خویش را حتی با نثار خون تک تک رزمندگانی که همراهشان بودند، حفظ میکردند و قدمی به عقب برنمیداشتند. چرا که هر گونه واپس نشستن باعث هدر رفتن تمام تلاش رزمندگانی بود که تا آنجا با نثار خون پاک خویش پیش رفته بودند.
منبع: کتاب موج انفجار (دفاع مقدس در خاطرات رزمنده جهادگر بهرام ایراندوست)
منبع: کتاب موج انفجار (دفاع مقدس در خاطرات رزمنده جهادگر بهرام ایراندوست)
نظر شما