چشم پزشکی صلواتی در جبهه!
پنجشنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۹ ساعت ۰۸:۴۷
نوید شاهد - «فرمانده اطلاعات عملیات لشکر ۲۵ بدجوری چشمهایش را میمالید و از چیزی که در چشمش رفته بود خیلی ناراحت بود. بچهها گفتند من با چشمبندی هر چشم دردی را مداوا میکنم و او هم از من خواست برایش کاری بکنم ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس "کامبیز فتحیلوشانی" را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، رزمنده دفاع مقدس کامبیز فتحیلوشانی، متولد ۱۳۴۴ است که به مدت دو سال در جبهههای نبرد حق علیه باطل حضور داشته است. وی بلافاصله بعد از جنگ سال ۶۸ وارد کار نویسندگی شده و بیش از ۲۸ سال است که در ثبت و ضبط خاطرات شهدا قلم میزند.
ایشان اکنون بازنشسته آموزش و پرورش و استاد دانشگاه است و تاکنون کتابهای مختلفی از جمله گوهر معرفت، یاس حنفیه، من چهارده ساله نیستم، صدای سخن عشق، علمدار حسین، علی، پرواز عاشقانه، گلبرگهای جنگل، ستارههای خاکی، نگارستان، شادی، گوهر شاهوار شاهنامه، رمز و رازهای واقعی خوشبختی و شاد زیستن و آیینههای بیغبار را به چاپ رسانده است.
چشم پزشکی صلواتی در جبهه!
ایشان اکنون بازنشسته آموزش و پرورش و استاد دانشگاه است و تاکنون کتابهای مختلفی از جمله گوهر معرفت، یاس حنفیه، من چهارده ساله نیستم، صدای سخن عشق، علمدار حسین، علی، پرواز عاشقانه، گلبرگهای جنگل، ستارههای خاکی، نگارستان، شادی، گوهر شاهوار شاهنامه، رمز و رازهای واقعی خوشبختی و شاد زیستن و آیینههای بیغبار را به چاپ رسانده است.
چشم پزشکی صلواتی در جبهه!
رزمنده دفاع مقدس کامبیز فتحیلوشانی روایت میکند:
برادر کمیل با اینکه سن زیادی نداشت فرمانده اطلاعات عملیات لشکر ۲۵ بود. چند روز بود برای عملیات قدس هر روز به کمین ما میآمدند و از آنجا با لباس غواصی به طرف عراقیها میرفتند و شب برمیگشتند.
یک روز دیدم بدجوری چشمهایش را میمالد و از چیزی که در چشمش رفته بود خیلی ناراحت بود. بچهها گفتند من با چشمبندی هر چشم دردی را مداوا میکنم و او هم از من خواست برایش کاری بکنم.
من هم پلکهای بالایی را گرفتم و روی پلکهای پایین انداختم و بعد از این عمل دیگر هیچ دردی را احساس نمیکرد و با تعجب از من میپرسید چگونه این کار را کردم و چقدر از این موضوع خوشحالی کرد.
مریوان
دیروز چهار نفر از بسیجیان لوشان به مریوان آمده بودند. با هم به شهر رفتیم و من ۵۰ تومان پول داشتم. در شهر بستنی خوردیم و من زودتر رفتم و پول بستنیها را حساب کردم.
شد ۳۰ تومان، ۲۰ تومان هم برایم باقی ماند؛ و از آن ۲۰ تومان ۱۳ تومان صبحانه خوردم و ۵ تومان یک وسیله خریدم و یک تومان هم دادم خودم را وزن کردم و تنها یک تومان دیگر باقی ماند.
وقتی پایگاه آمدم بچهها نامهای از برادرم فایز به من دادند وقتی که باز کردم دیدم ۳۰ تومان پول برایم فرستاده است.
منبع: کتاب نگارستان (برگرفته از دفترچههای خاطرات هشت سال دفاع مقدس)
منبع: کتاب نگارستان (برگرفته از دفترچههای خاطرات هشت سال دفاع مقدس)
نظر شما