کار که برای خدا شد، هدر نمیرود
پنجشنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۴۰۰ ساعت ۱۱:۵۱
نوید شاهد - «پیر و مراد رزمندگان به آنها تذکر داد؛ برای خدا کار کنید تا نتیجه کارتان تا ابد باقی بماند. رزمندگان هم فقط با خدا معامله کردند. ولی واقعیت امر آن است گاهی ما غافل شدیم و هدر رفتیم ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس "کامبیز فتحیلوشانی" را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، رزمنده دفاع مقدس کامبیز فتحیلوشانی، متولد ۱۳۴۴ است که به مدت دو سال در جبهههای نبرد حق علیه باطل حضور داشته است. وی بلافاصله بعد از جنگ سال ۶۸ وارد کار نویسندگی شده و بیش از ۲۸ سال است که در ثبت و ضبط خاطرات شهدا قلم میزند.
ایشان اکنون بازنشسته آموزش و پرورش و استاد دانشگاه است و تاکنون کتابهای مختلفی از جمله گوهر معرفت، یاس حنفیه، من چهارده ساله نیستم، صدای سخن عشق، علمدار حسین، علی، پرواز عاشقانه، گلبرگهای جنگل، ستارههای خاکی، نگارستان، شادی، گوهر شاهوار شاهنامه، رمز و رازهای واقعی خوشبختی و شاد زیستن و آیینههای بیغبار را به چاپ رسانده است.
کار که برای خدا شد، هدر نمیرود
رزمنده دفاع مقدس کامبیز فتحیلوشانی روایت میکند: مورچه را داشت آب میبرد، فریاد میزد که دنیا را آب میبرد. گاهی در گوشه و کنار شنیده میشود چنین و چنان شد و خون شهدا هدر رفت. غافل از اینکه کاری که برای خدا شد هرگز هدر نمیرود.
همان موقع پیر و مراد رزمندگان به آنها تذکر داد؛ برای خدا کار کنید تا نتیجه کارتان تا ابد باقی بماند. رزمندگان هم فقط با خدا معامله کردند. ولی واقعیت امر آن است گاهی ما غافل شدیم و هدر رفتیم. هدر رفتن ما هم هیچ ربطی به ادای وظیفه شهدا ندارد.
آن روز آنها جانشان را فدا کردند و برای جامعه خود عزت و عظمت آفریدند امروز ما از مال و وقت و راحتی خود نگذشتیم و مشکلاتی برای جامعه آفریدیم. در واقع واقعیت این است که ما بدجوری هدر رفتیم نه شهدا.
دعای شهادت
بچهها یکی یکی وضو گرفته و در صف نماز جماعت سنگر زیرزمینی تبوک حاضر میشدند. ناگهان عراقیها جزیره را به رگبار توپ و خمپاره بستند. به طوری که در اثر انفجار، در سقف نمازخانه، گردوغبار به سر و صورت بچهها ریخت.
در آن روز، نماز جماعت با حالی برگزار شد، قلبها بیشتر میزد در موقع قنوت صداها معنویتر شده بود و بیشتر ندای «اللهم ارزقنی توفیق الشهادت فی سبیلک» به گوش میرسید.
منبع: کتاب نگارستان (برگرفته از دفترچههای خاطرات هشت سال دفاع مقدس)
نظر شما