اگر تا ساعتی دیگر آب و غذا نیاید همه نیروها را به بهشت میفرستیم!
سهشنبه, ۲۵ خرداد ۱۴۰۰ ساعت ۰۹:۱۵
نوید شاهد - «رزمندگان گفتند فلانی با قرارگاه تماس بگیر. چند روزه گرسنهایم و امکانات اولیه هم نداریم. بنده گوشی بیسیم را برداشته و ضمن به گوش کردن شبکه و مرکز هدایت آتش، شعر طنزی خواندم که اگر تا ساعتی دیگر آب و غذا نیاید ما همه نیروهای خودی را به بهشت میفرستیم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات رزمنده "اسماعیل سکاک" است که تقدیم حضورتان میشود.
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، رزمنده دفاع مقدس اسماعیل سکاک روایت میکند: غروب یکی از روزهای سال ۱۳۶۵ بود که با چند نفر از بر و بچههای قزوین در موقعیت شهید نبوی خرمشهر با دیگر بسیجیهای تیپ ۶۳ خاتمالانبیاء مشغول دیدهبانی بودم از آنجا که دیدهبان چشم توپخانه حساب میشد همیشه بچههای آتشبار گوش به فرمان بودند و گرا و مختصات دشمن را طبق گفته ما روی آتشبار میبستند و شلیک میکردند.
حسن شفیعزاده مسئولیت توپخانه ۶۳ را به حبیبالله کریمی از سرداران آبادانی جنگ سپرده بود. علاوه بر دیدهبانی جزء نیروهای اطلاعات عملیات نیز بودیم و هر روز تحرکات دشمن را گزارش میکردیم. چه از نظر جابهجایی نفرات و چه از لحاظ تجهیزات جنگی.
کاظم قدیری را اولین بار بود که میدیدم. یعنی جزء سپاهیان یکصد هزار نفری حضرت محمد (ص) بود که همراه دانشجویان دانشگاه و دیگر دوستانش به نام مرتضی فیروزبهرام، محسن فیروزبهرام و محمد عباسی و ... به منطقه اعزام شده بود.
از همان لحظات اول هر کسی که به گردان ما رسید خیلی زود با بنده آشنا میشد، چون من علاوه بر دیدهبانی که جزء وظیفه اصلیم بود در واحد تبلیغات نیز بودم و با برپایی مسابقات فرهنگی؛ شبهای شعر، مراسم دعا، سینهزنی و دعوت از سخنران، روحیه بچهها را عوض میکردم و با پخش پاکتنامه و دفترچه خاطرات در دل نوشتههای آنان شریک بودم.
بعد از آموزشهای اولیه دیدهبانی به نیروهای جدید، کاظم قدیری را با یک نقشه و بیسیم و دیگر وسایل اولیه مورد نیاز به دیدگاه شهید حسین سنگرگیر بردند. چند وقتی از این ماجرا گذشت و انگار دو سه روزی میشد که بچهها در محاصره مانده و با نان خشکهای باقیمانده سر کرده بودند تا اینکه با آغاز عملیات مرا نیز به آن دیدگاه بردند و، چون بنده جزء نیروهای قدیمی و بانفوذ بودم همگی از دیدن من خوشحال شدند.
از طرفی هم که با صدا و شعرهای بنده آشنایی داشتند گفتند فلانی با قرارگاه تماس بگیر. چند روزه گرسنهایم و امکانات اولیه هم نداریم. بنده گوشی بیسیم را برداشته و ضمن به گوش کردن شبکه و مرکز هدایت آتش شعر طنزی خواندم که اگر تا ساعتی دیگر آب و غذا نیاید ما همه نیروهای خودی را به بهشت میفرستیم و گرا و مختصات نیروهای خودی را به دشمن میدهیم: تمام منطقه پر از کوملهست / نجات ما و تو دست گلولهست/، ولی هرگز مده ترسی به دل راه / چرا که هیکل صدام کوتولهست!
از این قضیه نیم ساعتی نگذشته بود که یک تانکر آب و یک ماشین غذا آمد و بچهها از محاصره نجات پیدا کردند.
منبع: کتاب خاکریز (گزیده خاطرات دفاع مقدس استان قزوین، کتاب دوم)
نظر شما