خاطرات/ شهیدی که آرزویش پوشیدن لباس سپاه بود و با شهادتش به آن رسید
پنجشنبه, ۱۰ تير ۱۴۰۰ ساعت ۰۹:۳۴
نوید شاهد - «من که لیاقت ندارم بروم سپاه، اگر شهید شدم لباس سپاه را بر تنم کنید. برای مراسم تشییع و تدفین برادران سپاه، لباس سپاه را بر تنش کردند و به سینهاش گل زدند، بالاخره به آرزویش رسید ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید "محمدسعید امامجمعهشهیدی" از زبان مادر این شهید بزرگوار است که تقدیم حضورتان میشود.
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، شهید محمدسعید امامجمعهشهیدی، پنجم دی ماه سال ۱۳۳۸ در شهر قزوین به دنیا آمد، پدرش محمدتقی (فوت۱۳۴۵) و مادرش آمنه نام داشت، تا پایان دوره متوسطه در رشته ریاضی درس خواند و دیپلم گرفت و کارمند جهاد سازندگی بود. این شهید بزرگوار از سوی بسیج در جبهه حضور یافت، چهارم خرداد ماه سال ۱۳۶۱ در امالرصاص عراق بر اثر اصابت گلوله به پهلو و شکم، شهید شد، مزار او در گلزار شهدای زادگاهش قرار دارد و برادرش محمدمحسن نیز به شهادت رسیده است.
آمنه حاجیسیدتقیا مادر شهیدان محمدسعید و محمدمحسن امامجمعه شهیدی روایت میکند: آخرین باری که سعید برای اعزام آماده میشد، گویی به دلش برات شده بود شهید میشود. حالش دگرگون و منقلب بود. با هم به معراجالشهدا رفتیم تا سوار اتوبوس شوند. فرزند خواهرش بیتابی میکرد.
سعید از پشت پنجره اتوبوس ما را نگاه میکرد که ناگهان از جا برخاست و شیرینی که در دستش بود را با شتاب به خواهرزادهاش داد و او را بوسید؛ همان جا احساس کردم که دیگر پسرم را نمیبینم. محمدسعید در چهارم خرداد سال ۶۱ در امالرصاص عراق بر اثر اصابت گلوله به پهلو و شکم به شهادت رسید.
ما در خیابان سپه ساکن بودیم و سعید و محسن هر دو جبهه بودند. هر هفته روزهای دوشنبه و پنجشنبه شهدا را برای تشییع میآوردند؛ آن روز داشتم آماده میشدم برای تشییع شهدا بروم که ناگهان برادر و خواهرزادهام به خانهمان آمدند و گفتند مادر شهید شدی، فقط پرسیدم کدامشان؟ گفتند: سعید ...
آماده شدم و به همراه بقیه به معراجالشهدا رفتم. سعید را آورده بودند. او را دیدم، دهانش باز بود، لبخند میزد و آرام گرفته بود، انگار همانطور که در خواب روی صورتش دانههای عرق مینشست، عرق کرده بود و دندانهایش بیرون زده و میدرخشید، خواهرش صورتش را با گلاب شستشو داد یک نفر گفت: چرا شهید را شستشو میدهید؟ خودشان پاک و مطهر هستند.
سعید همیشه میگفت: من که لیاقت ندارم بروم سپاه اگر شهید شدم لباس سپاه را بر تنم کنید. برای مراسم تشییع و تدفین برادران سپاه، لباس سپاه را بر تنش کردند و به سینهاش گل زدند، بالاخره به آرزویش رسید.
منبع: کتاب گهوارههای نیلوفری (گفتگو با مادران و خواهران "دو شهید" استان قزوین)
نظر شما