برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
نوید شاهد - «آهسته اسلحه‌اش را برداشتم تا بیدار شد، دست انداخت دید اسلحه‌اش نیست. بلافاصله ضامن یکی از نارنجک‌ها را کشید و گفت اگر اسلحه‌ام را نیاوری همین الان خودم را می‌کشم، بدجوری ترسیدم ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس "کامبیز فتحی‌لوشانی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
آدم مگر دیوانه است خودش را بکشد!

به گزارش نوید شاهد استان قزوین، رزمنده دفاع مقدس کامبیز فتحی‌لوشانی، متولد ۱۳۴۴ است که به مدت دو سال در جبهه‌های نبرد حق علیه باطل حضور داشته است. وی بلافاصله بعد از جنگ سال ۶۸ وارد کار نویسندگی شده و بیش از ۲۸ سال است که در ثبت و ضبط خاطرات شهدا قلم می‌زند.

ایشان اکنون بازنشسته آموزش و پرورش و استاد دانشگاه است و تاکنون کتاب‌های مختلفی از جمله گوهر معرفت، یاس حنفیه، من چهارده ساله نیستم، صدای سخن عشق، علمدار حسین، علی، پرواز عاشقانه، گلبرگ‌های جنگل، ستاره‌های خاکی، نگارستان، شادی، گوهر شاهوار شاهنامه، رمز و راز‌های واقعی خوشبختی و شاد زیستن و آیینه‌های بی‌غبار را به چاپ رسانده است.

آدم مگر دیوانه است خودش را بکشد!

آقا کلهر با این همه سیاهی چهره‌اش قلبش مثل برف سفید، صاف، ساده و بی‌غل و غش بود. سنگر نگهبانی سختی داشتیم که شب‌ها زهره انسان را پاره می‌کرد. در قله‌ای که می‌گفتند عراقی‌ها ۳۰۰ نفر نیرو داشتند ما با ۲۳ نفر حفاظت می‌کردیم.

آخر‌های ماموریت تنها ۱۴ نفر باقی مانده بودیم. یک شب آقا کلهر در آن سنگر، نگهبان بود و من پاسبخش بودم، نیمه‌های شب وقتی برای بازدید رفتم دیدم صدای خُرخُر کلهر بلند شده، آهسته اسلحه‌اش را برداشتم، بردم داخل سنگر، برگشتم و بیدارش کردم.

تا بیدار شد، دست انداخت دید اسلحه‌اش نیست. دستم را خواند، بلافاصله ضامن یکی از نارنجک‌ها را کشید و گفت اگر اسلحه‌ام را نیاوری همین الان خودم را می‌کشم، بدجوری ترسیدم.

اسلحه خودم را به او گرو دادم، با عجله رفتم و اسلحه‌اش را آوردم. وقتی اسلحه‌اش را گرفت خندید و گفت آدم مگر دیوانه است خودش را بکشد.

منبع: کتاب نگارستان (برگرفته از دفترچه‌های خاطرات هشت سال دفاع مقدس)
 
پوستر سالروز شهادت شهید «سلیمانی»
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده