روایتی از خاطرات شوخ طبعی و بذلهگویی هوشنگ
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، جانباز سرافراز عمران ثقفی، متولد بیستم تیر ماه ۱۳۴۴ است که اولین بار در سن ۱۵ سالگی با دستکاری شناسنامهاش قدم به جبهه گذاشته است.
وی در عملیاتهایی از جمله فتحالمبین، رمضان، خیبر و همچنین فتح جزیره مجنون حضور داشته است. این جانباز بزرگوار در عملیات فتحالمبین هفتم فروردین ماه سال ۱۳۶۱ بر اثر برخورد با مین و موج انفجار به جانبازی ۳۰ درصد نایل شده است.
جانباز سرافراز عمران ثقفی از خاطرات فعالیتهای سیاسی و فرهنگی خود روایت میکند: اوایل انقلاب مردم ساده و خاکی بودند. از تجملات خبری نبود و آن که داشت به جای خرج تجمل کردن، دست آن را که نداشت، میگرفت. جشنها و میهمانیها با کمترین هزینه برگزار میشد و دیگر جایی برای گله و شکایت باقی نمیماند.
این خصلت انسان است که هر چه بیشتر به دنبال چیزی برود، حرص و ولعش بیشتر میشود. آن زمان، چون مردم به دنبال ساده زیستن بودند و سعی میکردند تا هر چه را بیشتر به سادگی انجام دهند و از ریختوپاشهای اضافی خودداری کنند. آن شب هم شب عروسی آقای مجید میناییفر مسئول شاخه تشکیلات حزب جمهوری اسلامی قزوین با خواهر چرم فروش، یکی از مسئولان واحد خواهران بود.
مراسم عروسی در سالن حزب جمهوری اسلامی قزوین برگزار میشد و ورود همه مطلعان و نیروهای حزباللهی آزاد بود. معلوم است که مراسم عروسی و شادی با خنده و سر و صدا همراه است. پذیرایی با هندوانههای قرمز و رسیده انجام میشد چرا که اوایل تابستان بود و هندوانههای رسیده با قیمت ارزان در دسترس همه مردم.
هوشنگ، جوان شوخ طبع و بذلهگویی بود. چنان شاد و سروحال بود که هر که او را نمیشناخت فکر میکرد که هیچ هم و غمی در دنیا ندارد. هر روز سوژه، شعر و جوک جدیدی برای خنداندن دیگران ابداع میکرد و برایش طرف مقابل تفاوتی نداشت. میخواست سرایدار ساختمانی باشد و یا مدیر فلان اداره، برای او یکسان بود.
آن شب هم که شب شادی و بگو و بخند بود، بازار مشتریان هوشنگ هم گرم بود. دست میزد و شادی میکرد و سر به سر دیگران میگذاشت. شعری درست کرده بود که اولین بار با نام آقای داماد آن را آغاز کرد. شعر او این بود: میناییفر! میناییفر! الگوی بچهها! / دلم برات میسوزه، مثل کلاغ بچهها/ لنین یاور تو؟ / استالین سرور تو.
کسانی مانند آیت، قاسم، مصطفی، علیاکبر و چندین شهید دیگر او را دوره کرده بودند و با او همراهی میکردند. هوشنگ پس از آن که همراه گروهش شعر خود را با نام داماد خواند از کوچکترهای مجلس مثل قاسم شکیبزاده شروع کرد و با جابهجا کردن قاسم شکیب به جای میناییفر شعر خود را خواند. مثلا گفت: قاسم شکیب! قاسم شکیب!ای الگوی بچهها! / دلم برات میسوزه، مثل کلاغ بچهها/ لنین یاور تو/ استالین سرور تو.
در آن میهمانی همه رئیس و روسای آن زمان که با حزب در ارتباط بودند حضور داشتند و حجتالاسلام شیخ علیخانی هم به نمایندگی از سوی آیتالله باریکبین در مجلس حضور داشت. هوشنگ پس از آن که به ترتیب، اشخاص حاضر در مجلس را داخل شعر خود کرد، جشن خود را با نام حجتالاسلام علیخانی پایان داد.
آن شب هیچ کس از شوخیهای هوشنگ ناراحت نشد؛ چرا که هنوز بین ریاست و مردم فاصله ایجاد نشده بود. رئیس و مرووس چهار زانو چسبیده به یکدیگر در مراسم و نماز جمعه حاضر میشدند؛ ولی در سر کار همه سلسله مراتب را رعایت میکردند. اینها نمونهای از فرهنگ حزبالله و شهیدان بود.
فرهنگی که با صمیمیت و ایثارگری پشت دشمنان را به خاک مالید.ای کاش روزی دوباره آن فرهنگ و صمیمیت در جامعه ما زنده شود که لازمهاش داشتن جوانانی با روحیه امثال هوشنگ میباشد.
منبع: کتاب هوشنگ، مجموعه خاطرات جانباز سرافراز عمران ثقفی