خاطرات شهید "ابوترابیفرد"/یه خورده خندیدیم!
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، سید آزادگان، شهید حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابیفرد، ششم مرداد ماه سال ۱۳۱۸ به دنیا آمد، پدرش سید عباس ابوترابیفرد نام داشت، دوران ابتدایی را در مدارس دولتی قم سپری کرد و سپس در نجف به تحصیل حوزوی پرداخت.
وی در جنگ ایران و عراق در کنار مهدی چمران حضور داشت و در نهایت به اسارت درآمد. نقش عمدهای در اردوگاههای اسرای ایرانی در عراق داشت، نماینده تهران در مجلس چهارم و پنجم و از اعضای مؤسس جمعیت ایثارگران انقلاب اسلامی بود که به سبب تحمل اسارت در جریان جنگ ایران و عراق به سید آزادگان مشهور بود.
سید علیاکبر ابوترابیفرد از آنجایی که جانباز ۷۰ درصد بود، دوازدهم خرداد ۱۳۷۹ در مسیر زیارت حرم علیبن موسی الرضا (ع) به همراه پدرش آیتاللَّه سیدعباس ابوترابیفرد بر اثر سانحه رانندگی به مقام شهادت نایل شد و پیکر هر دو در صحن آزادی حرم امام رضا (ع) به خاک سپرده شده است.
یه خورده خندیدیم!
آزاده سرافراز حسنعلی یزدانی از خاطراتش با سید آزادگان، شهید حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابیفرد روایت میکند: وقتی با حاجاقا و با ماشین به جایی میرفتیم، معمولا حاجآقا هر کسی را که منتظر ماشین و تاکسی میدیدند سوار کرده و به مقصد میرساندند. البته با کرایه یکصد صلوات.
یک روز از قم عازم تهران بودیم که توی جاده دو نفر منتظر ماشین بودند، حاجآقا هم توقف کرد و آنها را که به تهران میرفتند سوار کرد. حاجآقا معمولا هم وقتی رانندگی میکردند لباس روحانیت را از تن در میآوردند. ماشین که راه افتاد آن دو نفر شروع کردند به بدگویی به روحانیت و انقلاب و مرتب حرفهای غیراخلاقی میگفتند و با تعریف جُکهای آنچنانی میخندیدند.
من از نوع برخورد و مطالب آنها حسابی عصبانی بودم، اما دیدم حاجآقا هم با آنها همراهی کرده و به جُکهای آنها میخندد و به پلویم میزنی که حرفی نزن.
به میدان امام حسین (ع) که رسیدیم، چون وقت نماز بود و میخواستیم برویم مسجد، حاجآقا ماشین را نگهداشت که آن دو نفر پیاده شوند، یکی از آنها گفت: آقا بالاتر نمیروی؟ حاجآقا هم گفت: نه، ایستگاه آخره.
آن دو، تقریباً دور شدند و به سمت حاجآقا رفتند که کرایهشان را بدهند که متوجه شدند راننده کیست؛ لذا گفتند: حاجآقا ببخشید، خاک توی سرم کنن. حاجآقا هم فقط گفت، ۱۰۰ تا صلوات یادت نره. وارد مسجد که شدیم، حاجآقا فرمودند بنده خداها دلشون پر بود. یه خورده خندیدیم.
منبع: کتاب حسن رادیو (خاطرات آزاده سرافراز حسنعلی یزدانی)