خاطرات/ روایتی از شوخیهای شهید "ذکریا شیری" با خواهرانش!
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، شهید ذکریا شیری، یکم آذر ماه سال ۱۳۶۵ در روستای کوسجآباد از توابع بخش گرماب – شهرستان خدابنده استان زنجان به دنیا آمد. پدرش شعبانعلی و مادرش رقیه آقائی نام داشت. تحصیلاتش را تا مقطع کارشناسی ناپیوسته و رشته مدیریت امور دفاعی گرایش تکاوری ادامه داد.
در تاریخ ۱۱ فروردین ماه سال ۱۳۸۷ ازدواج کرد و صاحب دو فرزند پسر و دختر شد. پاسدار بود و توسط سپاه صاحب الامر (عج) قزوین و به عنوان فرمانده دسته و مدافع حرم در جبهه دفاعی سوریه حضور یافت. چهارم آذرماه سال ۱۳۹۴، در حلب سوریه و بر اثر انفجار تله انفجاری و اصابت ترکش و جراحات وارده شهید شد و اثری از پیکرش به دست نیامد.
مهر ماه ۱۳۹۹ پیکر این شهید بزرگوار به همراه ۶ تن از شهدای مدافع حرم منطقه خانطومان سوریه در عملیات تفحص، شناسایی و پس از تطبیق نمونه DNA در مرکز ژنتیک سپاه، هویت پیکر این شهدا تایید شد. مزار وی در گلزار شهدای شهر اقبالیه است.
روایتی از شوخیهای شهید "ذکریا شیری" با خواهرانش!
رقیه آقائی مادر بزرگوار شهید مدافع حرم ذکریا شیری روایت میکند: از طبقه بالا داخل داخل حیاط را نگاه کردم. وسط آن سرمای هوا الهه لباسهای نظامی شسته شده ذکریا را روی طناب پهن میکرد. پنجره را باز کردم و به الهه گفتم: خسته نباشی دخترم! حالا واجب بود تو این سرما لباسای به اون سنگینی رو با این وضعیتت بشوری؟ میگفتی من میآمدم میشستم. الان کمک نمیخوای؟
الهه گفت نه زن دایی! لباسها رو که شستم، میخوام برم وسایل ساک ذکریا رو جمع کنم. پرسیدم مگه باز خبریه؟ الهه جواب داد آره، ذکریا فردا میخواد بره ماموریت! نزدیک غروب سروکله دخترها یکی یکی پیدا شد. خانواده برادر شوهرم و خانواده الهه را از روستا دعوت کرده بودیم که برای شام پیش ما باشند.
دخترها خورشت را که بار گذاشتند، نشستند پای تلویزیون. دور هم سریال را نگاه میکردند ذکریا سرشوخی را با صغری باز کرد: باز این زینب میآد اینجا یه دقیقه کار میکنه. ده دقیقه میشینه. ولی تو از همون اول میشینی نه کمکی نه کاری. حداقل پاشو یه چرخی بزن مثلا الکی داری کمک میکنی برای مهمونی!
صغری گفت ظهر که همه خونه ما دعوت بودن. افتخار ندادی بیای ببینی کی اون همه مهمون رو راه انداخت. ذکریا گفت تو که میدونی من دوست داشتم بیام، ولی این روزا خیلی سرمون شلوغه. کیه که از خوردن بدش بیاد؟! وقتی ذکریا دید حریف خواهر بزرگترش نمیشود، رفت سراغ زینب. وسط سریال و تماشای تلویزیون بازیاش گرفته بود. مدام سر به سرش میگذاشت و دستش را جلوی چشمهای زینب میگرفت.
نصف حواس جمع به شوخیهای ذکریا بود و بیاختیار میخندیدند. چند بار که این کار را کرد، زینب گفت اگه گذاشتی ما یه دقیقه این فیلمو نگاه کنیم. ذکریا گفت اگه میخواستین فیلم ببینین میموندین خونه خودتون! زینب که میدانست اگر بخواهد جواب ذکریا را بدهد از فیلم جا میماند، سریع جایش را با الهه عوض کرد.
همین که ذکریا خواست با الهه شوخی کند و به فیلم دیدن او هم گیر بدهد، مهمانها رسیدند. زینب که ریز ریز میخندید، آرام در گوش ذکریا گفت: جرئت داری الان پیش عمو شوخی کن. ذکریا با چشم و ابرو فهماند که جلوی بزرگترها دست و پایش بسته است! کنار بزرگترها خیلی اهل رعایت بود. رفتارش با یک دقیقه قبل که مدام سر به سر دخترها میگذاشت، زمین تا آسمان فرق داشت. کاملا مودب و سر به زیر شده بود.
منبع: کتاب کاش برگردی (شهید مدافع حرم ذکریا شیری به روایت مادر شهید)