«جلو رفتم و در حالی که پتو را محکم از روی سربازی که روی تخت خوابیده بود کنار می‌زدم، با صدای بلند و خیلی محکم گفتم: چرا پوتین‌هایت را واکس نزده‌ای؟ با شدت صدای من سرباز از خواب پرید و روی تخت نشست. در حالی که سرش را پایین انداخته بود ...» ادامه این خاطره از سرلشکر خلبان شهید "عباس بابایی" را همزمان با سالروز ولادت این شهید بزرگوار در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

پوتین‌های واکس نزده!
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، سرلشکر خلبان شهید عباس بابایی، چهارم آذر ۱۳۲۹ در شهر قزوین به دنیا آمد، پدرش اسماعیل و مادرش فاطمه نام داشت، تا پایان دوره کارشناسی در رشته علوم و فنون نظامی درس خواند، سرلشکر خلبان بود، سال ۱۳۵۳ ازدواج کرد و صاحب دو پسر و یک دختر شد. این شهید بزرگوار پانزدهم مرداد ۱۳۶۶ با سمت فرمانده اطلاعات ـ عملیات در سردشت توسط نیرو‌های عراقی هنگام پرواز بر اثر اصابت گلوله ضدهوایی به گردن، سینه و دست شهید شد و مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

پوتین‌های واکس نزده!

استوار علی‌محمد امیری از همرزمان سرلشکر خلبان شهید عباس بابایی روایت می‌کند: ساعت دو نیمه شب بود که به منظور بازدید از وضعیت انضباطی سربازان به یکی از آسایشگاه‌ها رفتم. یک جفت پوتین واکس نزده و خاکی در جلو تختی قرار داشت.

جلو رفتم و در حالی که پتو را محکم از روی سربازی که روی تخت خوابیده بود کنار می‌زدم، با صدای بلند و خیلی محکم گفتم: چرا پوتین‌هایت را واکس نزده‌ای؟

با شدت صدای من سرباز از خواب پرید و روی تخت نشست. در حالی که سرش را پایین انداخته بود، گفت: برادر ببخشید. دیر وقت بود که از منطقه جنوب به پایگاه رسیدم. چون خانواده‌ام به شهرستان رفته‌اند، نخواستم مزاحم کسی بشوم. وقتی هم به آسایشگاه آمدم همه خوابیده بودند و نتوانستم واکس پیدا کنم.

صدا خیلی آشنا بود. وقتی سرش را بلند کرد دریافتم که او سرهنگ بابایی، فرمانده پایگاه است. من به شدّت شرمنده شدم و به خاطر جسارتم از ایشان عذرخواهی کردم. ولی ایشان با گشاده‌رویی گفتند: برادر جان! شما به وظیفه خود عمل کردید. من بیش از هر کس خود را موظّف به رعایت مقررات و امور انضباطی می‌دانم.

منبع: کتاب پرواز تا بی‌نهایت

پوستر سالروز شهادت شهید «سلیمانی»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده