«گوشه گردان سرش را بین دو پایش قایم می‌کرد. این حالت همیشگی‌اش در روضه، دعا و سخنرانی سیدباقر علمی بود. کسی متوجه نمی‌شد کنار او نشسته است. بعد از جلسه‌های دعا می‌دیدی که پهنای صورتش خیس اشک شده است. می‌سوخت و می‌گریست ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «سید علی‌اکبر حاج سیدجوادی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.


‌می‌سوخت و می‌گریست!
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، شهید سید علی‌اکبر حاج سیدجوادی، بیست و سوم مهر ۱۳۴۲ در شهرستان قزوین به دنیا آمد، پدرش سیدحسن و مادرش صدیقه نام داشت و تا دوم متوسطه درس خواند. این شهید بزرگوار به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت، بیست و چهارم اسفند ۱۳۶۳ با سمت فرمانده گردان ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) در جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت ترکش به گردن، شهید شد. پیکر وی مدت‌ها در منطقه بر جا ماند، سال ۱۳۷۳ پس از تفحص در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد و او را سید مصطفی نیز می‌نامیدند.

می‌سوخت و می‌گریست!

سید محمد عبدحسینی از همرزمان شهید سید علی‌اکبر حاج سیدجوادی روایت می‌کند: گوشه گردان سرش را بین دو پایش قایم می‌کرد. این حالت همیشگی‌اش در روضه، دعا و سخنرانی سیدباقر علمی بود. کسی متوجه نمی‌شد کنار او نشسته است. بعد از جلسه‌های دعا می‌دیدی که پهنای صورتش خیس اشک شده است. می‌سوخت و می‌گریست.

سرش را هم بالا نمی‌گرفت

یوسف ترابی از همرزمان شهید سید علی‌اکبر حاج سیدجوادی روایت می‌کند: وقتی سید وارد اتاق می‌شد، سرش را هم بالا نمی‌گرفت؛ ولی خود به خود جوی از حیا بر فضا حاکم می‌شد. معاونش می‌گفت: وقتی آقا سید وارد گردان می‌شد من با پنج تا بچه پاهایم را جمع می‌کردم و سرم را پایین می‌انداختم.

منبع: با چشمان باز (روایت‌هایی از زندگی و شهادت سید علی‌اکبر حاج سید جوادی)

پوستر سالروز شهادت شهید «سلیمانی»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده