«اگر سر کسی ترکش خورده بود پانسمان می‌بستند و سرم می‌زدند که خونریزی نکند و از حال نرود. سپس مجروح را به بخش می‌آوردند تا در اسرع وقت به تهران یا شهر‌های دیگر منتقل شود ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات «محبوبه ربانی‌ها» از زنان امدادگر استان قزوین در دوران هشت سال دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان می‌شود.

روایتی از سختی‌های زنان امدادگر قزوینی در دفاع مقدس
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، امدادگر جبهه محبوبه ربانی‌ها، دوم اردیبهشت ۱۳۴۲ در شهر قزوین به دنیا آمد. وی در دامان والدین متدینی به نام‌های حاج‌تراب ربانی‌ها و سکینه برادران بزرگ شد، مادرش خانه‌دار و پدرش نانوا بود و دارای تحصیلات کارشناسی مامایی است. ایشان با اعلام نیاز جبهه‌ها به پرستار، عازم مناطق جنگی شد و در بیمارستان شهید کلانتری، ورزشگاه تختی، بیمارستان امام خمینی (ره) و بیمارستان صلاح‌الدین ایوبی به بیماران خدمات ارائه داد.

روایتی از سختی‌های زنان امدادگر قزوینی در دفاع مقدس

محبوبه ربانی‌ها از زنان امدادگر استان قزوین روایت می‌کند: در روز‌های اغازین عملیات صدای انفجار و شلیک توپ و خمپاره به وضوح شنیده می‌شد. من فرز و چابک بودم، سرعت عمل خوبی داشتم و اگر در بخش چیزی کم و کسر بود، سریع خودم را به اورژانس می‌رساندم.

در مسیر آسمان را تماشا می‌کردم. منور‌هایی که رزمنده‌ها می‌چکاندند آدم را به یاد فشفشه بازی جشن‌ها می‌انداخت. در تاریکی مطلق، من از کف پایم که روی آسفالت بود تشخیص می‌دادم که هنوز در جاده اورژانس هستم یا از مسیر منحرف شده‌ام و ممکن است در یکی از چاه‌های نیمه کاره اطراف ساختمان سقوط کنم.

مجروحان را با هلیکوپتر منتقل می‌کردند. به محض اینکه به زمین می‌نشست برای تخلیه مجروحان سراسیمه می‌دویدیم و کمک می‌کردیم تا مجروحان به اورژانس منتقل شوند. کار‌های اساسی در آنجا انجام می‌گرفت.

اگر موردی پیش می‌آمد که نیاز به جراحی نبود مجروح را در بیمارستان بستری می‌کردیم. در غیر این صورت بهداری‌هایی که داخل خط مستقر بودند اقدامات اولیه را انجام می‌دادند؛ مثلا اگر سر کسی ترکش خورده بود پانسمان می‌بستند و سرم می‌زدند که خونریزی نکند و از حال نرود. سپس مجروح را به بخش می‌آوردند تا در اسرع وقت به تهران یا شهر‌های دیگر منتقل شود. در واقع مجروح انتقالی بیشتر از چهار- پنج ساعت در بیمارستان نمی‌ماند.

حجم کار خیلی زیاد و امکانات محدود بود. اینطور نبود که گاز و پد به وفور در دسترس باشد، ولی هر چه در بضاعت داشتیم مایه می‌گذاشتیم. حتی در راهرو‌ها هم جا برای خواباندن زخمی‌ها نداشتیم.

منبع: جلد چهارم کتاب به قول پروانه (خاطرات محبوبه ربانی‌ها از زنان امدادگر استان قزوین)

پوستر سالروز شهادت شهید «سلیمانی»



برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده