«هنوز مین منور روشن بود و روشنایی می‌داد. مجید و همرزمانش در حال پیشروی بودند، که یک لحظه دیدم مجید آقا بلند شد و به شدت به زمین کوبیده شد. به مجید آقا که رسیدم، از ایشان پرسیدم چی شد؟ گفت: تیر خوردم. گفتم: کجایت تیر خورده؟ گفت: کمرم! این را که گفت به کمرش دست زدم و دیدم گلوله کمرش را شکافته و خون از آن جاری است ...» ادامه این خاطره از شهید جانباز «مجید نبیل» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

کمرش شکافته شده بود!
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، شهید جانباز مجید نبیل در بهمن ماه سال ۱۳۴۱ به دنیا آمد، اما برای اینکه چند ماهی از درس و مدرسه عقب نماند، زمان تولدش در شناسنامه شهریور ماه همان ثبت شده است. وی در دهم آبان ماه سال ۱۳۶۱ در عملیات محرم در منطقه عملیاتی عین‌خوش با اصابت تیر و قطع نخاع به افتخار جانبازی ۷۰ درصد نایل آمد.

وی پس از ۳۱ سال صبر، استقامت و عمری مجاهدت علمی و مدیریتی روز چهارم آذر ماه سال ۹۲ در بیمارستان شهید مدرس تهران دعوت حق را لبیک گفت و پیکر مطهرش در گلزار شهدای قزوین به خاک سپرده شد.

این شهید بزرگوار سال‌ها خادم خانواده‌های جانبازان و ایثارگران بود و به عنوان مدیرکل بنیاد جانبازان استان قزوین و مدیرکل بودجه و تشکیلات بنیاد جانبازان کشور فعالیت می‌کرد.

کمرش شکافته شده بود!

سردار سرتیپ پاسدار، جانباز عبدالله عراقی یکی از دوستان شهید جانباز مجید نبیل روایت می‌کند: هنوز مین منور روشن بود و روشنایی می‌داد. مجید و همرزمانش در حال پیشروی بودند، که یک لحظه دیدم مجید آقا بلند شد و به شدت به زمین کوبیده شد.

همراهانش به حرکت‌شان ادامه دادند و موفق به عبور از میدان مین شدند و سیم خاردار‌ها را پشت سر گذاشتند. با بازگشایی معبر و عبور رزمندگان، محور به تسخیر درآمد و عملیات هم ادامه یافت.

پیش از پیشروی به مجید آقا که رسیدم، از ایشان پرسیدم چی شد؟ گفت: تیر خوردم. گفتم: کجایت تیر خورده؟ گفت: کمرم! این را که گفت به کمرش دست زدم و دیدم گلوله کمرش را شکافته و خون از آن جاری است، کمرش را بستم و شهدا و مجروحین را گذاشتم و به پیشروی ادامه دادیم.

فردا صبح برگشتم تا خط را سر و سامان بدهم، دیدم قتلگاهی در آن معبر درست شده و بیست نفری از رزمندگان، شهید و زخمی شده‌اند. مجید را دیدم و گفتم: در چه حالی هستی؟ گفت: از کمر به پایین می‌توانم بدنم را تکان بدهم!

من در آن لحظات خیلی متوجه موضوع نشدم و فکر کردم شاید به دلیل اینکه خون زیادی از بدنش رفته، بدنش بی‌حس شده است، لذا هماهنگ کردیم. تا شهدا و مجروحان را به عقب منتقل کنند. بعد‌ها وقتی سراغ مجید آقا را گرفتم. گفتند: مجید آقا قطع نخاع شده است!.

پس از این واقعه، من هم شدیداً از ناحیه پا زخمی شدم که کم مانده بود پایم را قطع کنند. در بیمارستان بستری شدم و در طول این مدت ایشان مرتباً با آن وضعیتی که داشتند با ویلچر به عیادت من می‌آمد و روحیه می‌داد.

ایشان بسیار آدم باسواد، متدین، معتقد و فهیمی بود. من در طول این سال‌ها که با او بودم، برای یک بار ندیدم و نشنیدم که ایشان از وضعیت موجود گله‌مند باشد. حدود ۳۱ سال روی ویلچر بود و با وضع قطع نخاعیش زندگی می‌کرد؛ اما همیشه شاکر خدا بود و هیچ‌گاه بی‌حوصله نمی‌شد. دریای صبر بود و هر کجا خبری بود، حضور پیدا می‌کرد. او به موازات مدیریتش، هم درس می‌خواند و هم درس می‌داد. او در واقع برای ما، مایه فخر و اسوه بود.

منبع: کتاب نبیل (یادنامه اسوه صبر و استقامت سردار شهید جانباز مجید نبیل)

پوستر سالروز شهادت شهید «سلیمانی»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده