صل علی محمد(ص) یار خمینی(قدس سره) آمد!
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، شهید علی میوهچین، ۱۵ خرداد ماه سال ۱۳۴۱ در قزوین به دنیا آمد، تحصیلاتش را با پایان مقطع متوسطه در هنرستان انقلاب در قزوین گذراند، همراه با مردم در وقایع انقلاب سال ۵۷ حضور فعال داشت و پس از پیروزی انقلاب نیز در حزب جمهوری اسلامی، جهاد سازندگی و شکلگیری بسیج در قزوین مشارکت داشته و به آموزش نظامی بسیجیان و رزمندگان عازم جبههها پرداخت. شهید میوهچین با تحرکات ضدانقلاب در کردستان و آغاز جنگ تحمیلی به دفعات در جبهههای مختلف حضور داشت و همچنین در عملیاتهای فتحالمبین و بیتالمقدس به عنوان فرمانده گردان نقشآفرین بود.
وی سرانجام غروب ۱۸ بهمن ماه سال ۱۳۶۱ و در آستانه عملیات والفجر مقدماتی در حالی که به فرماندهی عملیات تیپ الهادی (ع) از لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب (ع) منصوب شده بود به منظور تکمیل شناساییها و توجیه فرماندهان و مسئولان نظامی تیپ الهادی، به منطقه فکه اعزام شد. این شهید بزرگوار بر اثر اصابت ترکش خمپاره بر سر مجروح شده و پس از انتقال به بیمارستان امام خمینی (ره) تهران، ۲۵ بهمن ماه سال ۱۳۶۱ دعوت حق را لبیک گفته و در گلزار شهدای قزوین آرام گرفت.
یار خمینی آمد!
محمد میوهچین همرزم شهید علی میوهچین روایت میکند: علی بعدازظهر روز هیجدهم بهمن ماه سال ۱۳۶۱ بر اثر اصابت ترکش خمپاره مجروح و به حالت کما میرود و او را به اهواز منتقل میکنند. آن شب، شب عملیات والفجر مقدماتی بود و با توجه به شدت جراحاتش علی را با هواپیمای سی ۱۳۰ به بیمارستان امام خمینی (ره) تهران منتقل میکنند. آن روزها من هم به واسطه حضور در جبههها شدیداً مجروح شده و چند ماهی بود که از خانه خارج نشده بودم.
روز ۲۲ بهمن و جمعه بود. برادرم اسدالله آمد و با اصرار مرا سوار موتور کرد که گشتی توی شهر بزنیم تا روحیه من عوض شود. از خیابان عارف عبور کرده و وارد بلوار شهید مدرس شدی. بلوار بسیار خلوت بود. هنوز اوایل بلوار بودیم که از دور چشمم به دو نفر افتاد که از راه رفتنشان آنها را شناختم، یکیشان بچه محله ما آقای غلام حیدری بود و دیگری هم دوست همرزم برادرم اسدالله، آنها هم ظاهراً از دور ما را شناخته بودند، زیرا احساس کردم با دیدن ما علی رغم اینکه فاصله نسبتا زیادی هم با هم داشتیم، ایستادند، ایستادن آنها طوری بود که احساس کردم اتفاقی افتاده است.
آنها از نمازجمعه میآمدند به هم که رسیدیم، بلافاصله آنها از ما پرسیدند: از علی چه خبر؟ این سوال طوری مطرح شد که انگار پیام بزرگی در درونش نهفته است. برای یک لحظه تمام بدنم یخ زد. سوال عجیبی بود، آن هم بعد از نبود علی و عملیاتی که انجام شده بود و نقشی که علی در آن داشت و آن خداحافظی خاص علی که همراه سردار شهید رضا حسنپور با من داشتند.
گفتیم: چطور مگه، شما چه خبر دارید؟ گفتند ما الان در نمازجمعه بودیم و آنجا میگفتند در این عملیات احتمالا علی مجروح شده است. این را گفتند و دیگر هیچ اطلاعی نداشتند و یا نخواستند بگویند، ما هم بلافاصله با آنها خداحافظی کرده و سریع با موتور به ساختمان مرکزی سپاه پاسداران که آن روزها در چهار راه خیام واقع شده بود، رفتیم.
نگهبان جلوی در سپاه، شهید جهانگیر دستمند بود، رزمندهای ساده، بیریا، خوش اخلاق و بسیار عاطفی و آرامی که همه دوستش داشتند. پرسیدم: از علی چه خبر؟ گفت: چطور مگر؟ گفتم بچهها میگویند مجروح شده است. این را که گفتم رنگ از رخ جهانگیر رفت و اشکهایش جاری شد.
گفتم چه شده؟ گفت: خدا نکند من همین دیشب خوابش را میدیدم. گفتم چه خوابی؟ گفت: در خواب دیدم، جمع زیادی از رزمندگان علی را روی دوش سوار کرده و میبرند در حالی که شعار میدهند «صل علی محمد (ص) یار خمینی (قدس سره) آمد»!
منبع: کتاب علی بیست بیست (مجموعه سرگذشت و خاطرات مرتبط با سردار شهید علی میوهچین)