رژیم بعث قصد داشت مدرسه را تخریب کند!
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، جانباز المیرا رستمیتاش روایت میکند: ۲۸ شهریور ماه سال ۱۳۵۸ در ارومیه و در خانوادهای شش نفره به دنیا آمدم. فرزند اول خانواده هستم. پدرم غلامرضا رستمیتاش از نیروهای ارتش جمهوری اسلامی بود و تمام دوران هشت سال جنگ را در مناطق جنگی گذراند.
سالهای اولیه به خاطر وضعیت شغلی پدر که به مناطق جنگی گیلانغرب اعزام شده بود، همه خانواده هم به اندیمشک منتقل شدیم و در خانهای ساکن شدیم که دو مجموعه مجزا در دو طرف حیاط بزرگش داشت، پدر عازم جبهههای جنگ شد.
خانه ما دیوار به دیوار یک مدرسه بود و صاحبخانه با خانوادهاش در مجموعه دیگری از خانه که کمی با ما فاصله داشت، زندگی میکردند. اواخر سال ۱۳۶۲ پدر در جبهه بود. من حدود ۵ سال داشتم. برادرم سه ساله و مادر هم باردار بود. در اندیمشک غریب بودیم و همه فامیل و بستگان هم در ارومیه ساکن بودند و رفتوآمد هم به دلیل نبود وسیله نقلیه و جنگی بودن منطقه، بسیار اندک بود. هر روز صبح با زنگ مدرسه و سروصدا و شلوغی دانشآموزان بیدار میشدیم.
صبح روز ۲۲ اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۲ با تشنگی زیاد، از خواب بیدار شدم و دیدم مادرم به تنهایی صبحانه میخورد. گفتم: مادر من خیلی تشنهام و آب میخواهم. مادر هم با توجه به اینکه باردار بودند و تحرک برایشان سخت بود، گفتند دخترم دیگر صبح شده، خودت بلند شو و آب بخور و دست و صورتت را هم بشور. اگر چه هنوز دلم نمیخواست از خواب بلند شوم و ادامه خواب را ترجیح میدادم. اما از جا بلند شده و به سمت یخچال حرکت کردم.
هنوز یک قدم به سمت یخچال برنداشته بودم که همراه با صدایی وحشتناک آوار بر سرم فرو ریخت. البته قبل از این اتفاق، صدای آژیر خطر و اعلان وضعیت قرمز از مدرسه شنیده شد، در مدرسه اعلام کرده بودند که وضعیت قرمز است و بچهها مدرسه را ترک کرده و همه به خانههایشان رفته بودند.
درست در همین لحظات بود که هواپیماهای متجاوز رژیم بعث عراق با بمباران هوایی، قصد داشتند مدرسه را تخریب کرده و دانشآموزان را قتل عام کنند که بر اثر اصابت چندین بمب به مدرسه و اطراف آن، موج انفجار و ترکشهایش سقف خانه ما را هم پایین آورده بود.
منبع: کتاب آینه صبوری (سرگذشت بانوان شهید و جانباز استان قزوین)