حالا میگذاری بروم نماز را بخوانم!
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، هرمز طاووسی مهیاری از خاطرات شهید محمدعلی رجایی (دومین رئیسجمهور ایران) میگوید: یکبار با آقای رجایی از دفترشان برای اقامه نماز خارج شدیم. وقتی از پلهها پایین آمدیم و به محل انتظار اربابرجوع در نخستوزیری رسیدیم، ناگهان پیرمردی روستایی که بین چند نفر نشسته بود به محض دیدن آقای رجایی از جای خود بلند شد و یقه ایشان را محکم گرفت.
یکی از محافظان که از پشت سر میآمد به او نهیب زد این چه کاری است که میکنی، اما آقای رجایی با آرامش درحالی که یقهاش هنوز در دست پیرمرد به او گفت کاری نداشته باشید، بگذارید حرفش را بزند. پیرمرد گفت شما که این همه پشت تلویزیون مردم مردم میکنید مردم همین است؟ آقای رجایی پرسید حالا چه شده گفت من بیست و پنج روز است نامهای به نخستوزیر نوشتم، ولی هنوز جوابم را ندادهاید.
آقای رجایی گفت اگر واقعاً در این مدت به تو جواب ندادهاند، حق داری این کار را با من بکنی بعد به مسئول دبیرخانه که نامههای مراجعان را تحویل میگرفت و ثبت میکرد گفت دفترتان را بیاورید ببینم مسئول دبیرخانه هم دفتر ثبت نامهها را آورد و پس از بررسی کوتاهی گفت ایشان نامهای به نخستوزیری نوشتنهاند و درخواستی داشتهاند.
درخواستشان هم به اداره مربوطه ارسال شده و اقدامات لازم را انجام دادهاند، ولی چون ایشان فراموش کرده بود آدرس خود را بنویسد نمیدانستیم چطور خبرشان کنیم. آقای رجایی هم با لبخند گفت پدر جان شنیدید که گفتند به نام شما رسیدگی شده. باید به اداره مربوطه بروید و کارتان را پیگیری کنید. بعد با مهربانی ادامه داد حالا میشود یقه مرا رها کنید تا بروم؟ سپس بوسهای به پیشانی پیرمرد زد و با هم حرکت کردیم.
منبع: کتاب بادیهفروش (برگهایی از زندگی شهید محمدعلی رجایی)