«دیگر پاها توان کشیدن بدنمان را نداشت؛ ولی باید آن شب همه سرنیزه به دست، مساحت بزرگ‌ تعیین شده را سیخک می‌زدیم و مین‌های کاشته ‌شده را خنثی می‌کردیم. آن شب واقعاً شب سختی بود ...» ادامه این خاطره از جانباز سرافراز «عمران ثقفی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

خاطرات/ دیگر پاها توان کشیدن بدنمان را نداشت!
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، جانباز سرافراز عمران ثقفی، متولد بیستم تیر ماه ۱۳۴۴ است که اولین بار در سن ۱۵ سالگی با دستکاری شناسنامه‌اش قدم به جبهه گذاشته است.

وی در عملیات‌هایی از جمله فتح‌المبین، رمضان، خیبر و همچنین فتح جزیره مجنون حضور داشته است. این جانباز بزرگوار در عملیات فتح‌المبین هفتم فروردین ماه سال ۱۳۶۱ بر اثر برخورد با مین و موج انفجار به جانبازی ۳۰ درصد نایل شده است.

جانباز سرافراز عمران ثقفی از خاطرات فعالیت‌های سیاسی و فرهنگی خود روایت می‌کند: یادش بخیر زمانی‌ که برای عملیات فتح‌المبین نیرو فراهم می‌شد ما نیز به‌ صورت یک گردان تحت فرماندهی شهید حسن‌پور به اهواز اعزام شدیم.

در آنجا گروهی را برای تخریب و خنثی کردن مین‌ها داوطلب خواستند. من و علی آقا، سید حسن و سعید و چند نفر دیگر از این گردان داوطلب گروه تخریب شدیم. ما را از بقیه جدا کردند و همراه داوطلب‌هایی از شهرهای دیگر مثل رضا که از کاشان اعزام ‌شده بود به پادگانی بردند و مصطفی همراه معاونش آقای حسین کربلای آموزش ما را برعهده گرفتند.

مصطفی فرمانده تخریب لشکر محمد رسول‌الله بود و پس ‌از آموزش ما با هم همسنگر شدیم و او در همان شب اول عملیات فتح‌المبین به شهادت رسید. او برای خاموش کردن آتش یک تیربارچی با راهنمایی یک مامور شناسایی به سوی تیربارچی رفت؛ ولی متأسفانه درست روبه‌روی او از کانال خارج شد و تیربارچی هم از ترس آن قدر رگبار به سر و روی او بسته بود که پیکر پاکش را از روی انگشت اشاره چپش که در حین آموزش یک بند آن قطع‌ شده بود توسط آقای حسین کربلایی دوست صمیمی‌اش شناسایی کردند.

بگذریم... تخریب بسیار حساس و گسترده بود و آموزش آن به ‌صورت فشرده بیش‌ از ده روز تمام طول کشید. همه بچه‌ها خسته‌ شده بودند. چون علاوه‌ بر یادگیری خنثی‌سازی انواع مین، کار با مواد منفجره نیز آموزش دیدیم و همراه این‌ همه نرمش‌ها و حرکات و فعالیت‌های بدن‌سازی نیز ضمیمه ‌شده بود.

با این‌ همه سختی ما در شبانه‌روز بیش‌ از شش ساعت استراحت نمی‌کردیم که قسمت اعظم آن هم صرف خوردن غذا می‌شد. آموزش‌ها با همه سختی‌ها رو به پایان بود. از بیدار باش‌های شب که بگذریم دیگر توانی برای روز آخر در تن خود نداشتیم که آن روز هم برایمان عملیات مانور شبانه ترتیب دادند.

دیگر پاها توان کشیدن بدنمان را نداشت؛ ولی باید آن شب همه سرنیزه به دست، مساحت بزرگ‌ تعیین شده را سیخک می‌زدیم و مین‌های کاشته ‌شده را خنثی می‌کردیم. آن شب واقعاً شب سختی بود مانند این بود که در خواب حرکت می‌کردیم و در خواب خوش، زمین را سیخک زده و مین‌ها را پیدا می‌کردیم الان که دوباره به یاد می‌آورم مانند آن است که چشم باز خواب دیده بودم و تصورم از آن شب سخت به رؤیا بیشتر شباهت دارد.

منبع: کتاب هوشنگ، مجموعه خاطرات جانباز سرافراز عمران ثقفی

پوستر سالروز شهادت شهید «سلیمانی»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده