« در حالی ‌که در دستش یک دستمال ابریشمی زیبا داشت سلام کرد و دستمال ابریشمی را گشود. درون دستمال پر بود از میوه، میوه‌های بسیار زیبا و تر و تازه. انگار که همان لحظه از درخت چیده بودند ...» ادامه این خاطره از زبان مادر شهید «محمد انصاریان» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

میوه‌ها را برای چه کسی آوردی!
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، شهید محمد انصاریان، بیست و پنجم تیر ماه سال ۱۳۴۹ در شهر قزوین به دنیا آمد، پدرش حسین، روحانی و دبیر بود و مادرش معصومه‌بیگم نام داشت و دانش‌آموز سوم متوسطه در رشته اقتصاد بود. این شهید بزرگوار از سوی بسیج در جبهه حضور یافت، چهارم دی ماه سال ۱۳۶۵ در ام‌الرصاص عراق به شهادت رسید، پیکرش مدت‌ها در منطقه بر جا ماند و سال ۱۳۷۵ پس از تفحص در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد.

میوه‌ها را برای چه کسی آوردی!

سید عبدالحسین سید صدرائی شوهرم شهید محمد انصاریان روایت می‌کند: مدتی بود محمد به جبهه رفته بود، اما از او خبری نبود و همه نگران بودند؛ یک روز که برای نماز صبح از خواب برخاستم، پس ‌از وضو و نماز بین طلوعین به خواب رفتم و در عالم رؤیا محمد به خوابم آمد؛ اما نمی‌دانستم او شهید شده‌ است.

در خواب دیدم که محمد وارد خانه‌ ما شد و در اتاق نشست و در حالی ‌که در دستش یک دستمال ابریشمی زیبا داشت سلام کرد و دستمال ابریشمی را گشود. درون دستمال پر بود از میوه، میوه‌های بسیار زیبا و تر و تازه.

انگار که همان لحظه از درخت چیده بودند، آن‌قدر خوش رنگ و تازه بود که مرا یاد تعاریفی انداخت که از میوه‌های بهشتی شنیده بودم. میوه‌ها سیب سرخ، انگور سفید و شانی، گلابی زرد خوش‌رنگ و انار زیبا بود.

به او گفتم محمد جان این میوه‌ها را برای چه کسی آوردی؟ گفت: برای عمه جان، ناگهان از خواب پریدم و آن را برای کسی بازگو نکنم تا این‌که نامه‌ای از محمد دست خانواده‌اش رسید و خبر سلامتی خود را به آنان داده بود.

محمد آن‌وقت‌ها شانزده‌ ساله بود. چند روز بعد به نزد آقای قدس، یکی از اقوام همسرم رفتم که پسر او هم در جبهه بود. از او پرسیدم خبر دارید نامه‌ای محمد انصاریان به دست خانواده‌اش رسیده است؟ او گفت: نه اما فکر کنم محمد انصاریان شهید شده باشد!.

با گفتن این حرف حالم دگرگون شد و یاد خواب چند روز پیشم افتادم، اما خواب را بر او تعریف نکردم و به خانه برگشتم و آن را برای همسر و فرزندانم تعریف کردم، ولی حرف آقای قدس را به خانواده‌ام نگفتم تا اینکه از سپاه پاسداران خبر رسید که محمد به شهادت رسیده است و همان لحظه خواب که نه رؤیای صادقه‌ چند روز پیشم را به یاد آوردم و اشک در چشمانم حلقه زد.

منبع: کتاب الضاریان (مجموعه خاطرات و زندگینامه شهید محمد انصاریان)

پوستر سالروز شهادت شهید «سلیمانی»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده