اکبر اسیر نبود!
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، شهید علیاکبر رفیعیمجد، یکم اسفند ماه سال ۱۳۴۲، در شهر قزوین به دنیا آمد، پدرش حسن، بنگاهدار املاک بود و مادرش خدیجه نام داشت، تا پایان دوره ابتدایی درس خواند، تعمیرکار موتورسیکلت بود، سال ۱۳۶۲ ازدواج کرد و صاحب یک پسر شد. این شهید بزرگوار از سوی بسیج در جبهه حضور یافت، پنجم اسفند ماه سال ۱۳۶۴، در فاو عراق بر اثر اصابت ترکش به پیشانی و موجانفجار، شهید شد و مزار مطهرش در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
اکبر اسیر نبود!
خدیجه شیخ سلیمانی، مادر شهید علیاکبر رفیعیمجد روایت میکند: مدتی بود خبری از او نداشتیم، آن موقع کردستان بود، زمانی بود که میگفتند کوملهها جوانهای ما را سر میبریدند، خیلی نگرانش بودم، نه پیغامی میفرستاد، نه نامهای و نه تلفنی.
آن روز دلم مثل سیر و سرکه میجوشید، رادیو را روشن کردم، موج رادیو را جلو و عقب میپیچاندم، نمیدانم کجا را گرفتم که خبرنگار بی بی سی داشت گزارش اسارت تعدادی از رزمندگان ما را از سوی بعثیون عراق میداد.
همینطور داشت اسامی رزمندگان ما را میخواند که توسط عراقیها در کردستان به اسارت در آمدهاند، من هم گوش میکردم که یکمرتبه خبرنگار اسم اکبر را خواند، من دیگر هیچ چیز نفهمیدم، گیج بودم و مثل مرغ پرکنده صبر کردم تا پدر اکبر آمد، مجبورش کردم که برویم سراغ اکبر را از سپاه بگیریم، آنها خبری از او نداشتند.
چند روزی پیگیر موضوع بودیم که یکی از دوستان اکبر به منزل ما آمد و نامهای از او داد و گفت: حال او خوب است و تا ۲، ۳ روز دیگر به منزل میآید. ما هم چارهای نداشتیم الی اینکه خبر را قبول کنیم.
چند روزی گذشت، اکبر آمد، خیلی خوشحال شده بودیم، موضوع خبر بی بی سی را پرسیدم، خندهای کرد و گفت: آن بیچاره حق داشته است که اسم مرا بخواند و ادامه داد: آن روز ما را محاصره کرده بودند، خیلیها هم اسیر و شهید شدند، من کارت شناساییام را روی زمین انداخته و سینه خیز در یکی از سنگرها خودم را مخفی کردم.
دو شبانه روز تمام آنجا بودم تا درگیری و محاصره منطقه تمام شد و من از سنگر بیرون آمدم، وضع عجیبی را دیدم، شهدای زیادی به زمین افتاده بودند، در میان آنها یکی از دوستانم را دیدم که به شدت مجروح بود، او را به دوش کشیدم و با خودم آوردم، اما متاسفانه در بین راه شهید شد، او را به زمین گذاشته و خودم را به کردستان رساندم، آنها هم فکر میکردند که من شهید و یا اسیر شدهام.
من هم بلافاصله به یکی از دوستانم که عازم قزوین بود، نامهای دادم که به شما بدهد تا نگران من نباشید و، اما عراقیها، کارت رزمندگان و مرا در منطقه پیدا کرده و برای اینکه روحیه رزمندگان را تضعیف کنند، اسامی ما را به عنوان اسیر اعلام کردهاند.