قاب عکس شهید «محمدرضا کبیری» را پنهان کردم!
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، نوشآفرین محمدی مادر شهیدان محمدرضا و محمود کبیری روایت میکند: من وابستگی و علاقه زیادی به بچهها داشتم. اگر زمین میخوردند و پایشان خراش برمیداشت دو دستی به سرم میزدم و بیش از حد نگران و ناراحت میشدم.
طوری که اگر هفتاد نفر به من دلداری میدادند آرام نمیشدم. طاقت نداشتم خاری به پایشان برود چه برسد به اینکه شهید شوند. اما خداوند حجت را بر من تمام کرد و از این خواب فهمیدم که بچههایم به شهادت میرسند.
پدرش بعد از مفقودالاثر شدن رضا هر روز به عکسش خیره میشد و گریه میکرد. من قاب عکس را پنهان کردم تا حاجآقا اذیت نشود، اما خودم یقین داشتم که رضا شهید شده است.
به زیارت امام رضا علیهالسلام رفتم در صحن حرم با امام درد دل کردم و گفتم آقا اسم بچهام را گذاشتم رضا به عشق شما، فرستادم جبهه به عشق جد شما.
حالا از شما میخواهم اگر مشتی استخوان هم از رضا مانده بیاید تا پدرش مطمئن شود که او شهید شده و منتظر و چشم به راه نماند. چند روز بیشتر طول نکشید که پیکر رضا را که نه، دقیقا مشتی استخوان آوردند.
منبع: کتاب گهوارههای نیلوفری