خاطره شهید «میرزاعلی دریکوند» به نقل از همرزم شهید؛
چهارشنبه, ۱۷ خرداد ۱۴۰۲ ساعت ۰۹:۵۶
همرزم شهید «میرزاعلی دریکوند» می‌گوید: وقتی شهید به خوابم آمد همان چهره معصومانه را داشت. آه از نهادم بلند شد، با زمزمه فاتحه آیاتی از کلام خدا را واسطه قرار دادم شاید از سر تقصیرم بگذرد. شنیده بودم شهدا حی و حاضرند و امروز این شنیده بر من حجت شد.

به گزارش نوید شاهد لرستان، شهید میرزاعلی دریکوند اول فروردین ۱۳۴۴، در روستای رازان از توابع شهرستان خرم آباد به دنیا آمد. پدرش حسین و مادرش نصرت نام داشت. تا دوم متوسطه درس خواند. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. چهارم دی ماه ۱۳۶۵، با سمت فرمانده گردان در شلمچه به شهادت رسید. پیکرش مدتی در منطقه بر جا ماند و سوم تیرماه ۱۳۷۴،‌ پس از تفحص در روستای دارایی تابعه شهرستان زادگاهش به خاک سپرده شد. در ادامه خاطره‌ای از این شهید گرانقدر را به نقل از زبان رضا محمدی از همرزمان شهید مطالعه می کنید:

شهدا حی و حاضرند

۲۹ فروردین سال 1393 روز ارتش بود، طبق سنوات گذشته یگانهای نمونه نیروهای مسلح و بسیج برای گرامیداشت این روز در مکانی مشخص رژه رفتند.

فرزند کوچک من نیز از طرف بسیج جزء نیروهای رژه رونده (قاب دار شهدا) در این روز بود.

شب قبلش قاب عکس شهیدی را به او داده بودند بنام «شهید میرزا علی دریکوند» تا صبح روز بعد ۲۹ فروردین بعنوان قاب دار آماده مراسم شود.

آن شب مهمان داشتم و هوش و حواسم به مهمانان زمینی بود، فراموش کردم که یک مهمان افلاکی نیز امشب در جمع ما حضور دارد.خسته بودم خوابیدم. نزدیک های اذان صبح خوابی دیدم که آه از نهادم بلند کرد و چشمانم را اشک بار ساخت.کسی در عالم خواب و رؤیا که چهره جوان و چشمان معصومانه ای داشت در گوشه اتاق با ناراحتی مرا خطاب قرار داد و گفت: از مهمان نوازی شما بسیار شنیده بودم، من امشب مهمانت بودم ، شب جمعه بود اما حتی به چند کلامی قرائت فاتحه مرا شاد نکردی ! رسم مهمان نوازی شما اینگونه است؟پریشان و منقلب از خواب پریدم، بدون اراده صورت غم گرفته ام به نم اشک‌های چشمانم خیس شده بود. با خود گفتم خدایا این جوان نورانی چه کسی بود که چنین مرا به تازیانه کلامش پریشان کرد؟حیرت زده از جا برخواستم تا با لیوانی آب عطش گلویم را خاموش کنم، در میان راهرو چشمم به قاب عکس شهیدی افتاد که امشب در خانه من بود و کسی از اهل خانه او را احترام نکرد…

آن لحظه بود که متوجه شدم کسی که به خواب من آمد همان چهره معصومانه بود. آه از نهادم بلند شد، با زمزمه فاتحه آیاتی از کلام خدا را واسطه قرار دادم شاید از سر تقصیرم بگذرد. شنیده بودم شهدا حی و حاضرند و امروز این شنیده بر من حجت شد.

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده