حالت جنون مسئول زندان از دست زنان منافق!
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، جانباز حمزهعلی قربانی فرزند غلامعلی متولد نهم خرداد سال ۱۳۳۳ در سلطانآباد یکی از روستاهای جنوب غرب قزوین به دنیا آمد. وی از فرماندهان و رزمندگان دوران دفاع مقدس استان قزوین بیش از ۱۰۰ ماه افتخار حضور در جبهههای نبرد حق علیه باطل در دفاع مقدس و قائلههای پیش از شروع رسمی جنگ را دارد.
این جانباز بزرگوار در عملیاتهای مختلفی از جمله بیتالمقدس، رمضان، محرم، خیبر، بدر، کربلای ۴، کربلای ۵ و الفجر ۱۰، ماموریت شیخ محمد و حضور در لبنان حضور داشتند.
حالت جنون مسئول زندان از دست زنان منافق!
جانباز حمزهعلی قربانی از خاطرات خود میگوید: ششم تیر ۱۳۶۱ یک روز قبل از واقعه هفتم تیر ماه در معیت آقای حسنپور، ولیالله محمدی، احمد اللهیاری، جعفر قوامی، احمد حیدری و دوستان دیگر در حدود بیست نفر برای انجام مأموریت به زندان قزلحصار رفتیم که مسئولیت آن را دو نفر بازاری (معتمد) عهدهدار بودند.
در ابتدای کار، مسئولیت بند ۳: بندهای منافقین و سلطنتطلبها را به من و شهید اللهیاری دادند. از سلطنتطلبها و ایادی دولت شاه با دکتر اعلم پزشک شاه، دکتر باتمانقلیچ و شخصی که سفیر ایران در کانادا بود و رئیس ساواک تهران سروکله میزدیم و عملکردشان از زبان خودش را میشنیدیم منافقین و اعضای سازمان مجاهدین خلق هم بودند که در خانه تیمی ۹۰ نفر دستگیر شده بودند.
حدود یک ماه در داخل بند بودیم برای حراست بیرونی زندان جلوی درها مستقر شدیم. با همه زندانیها ارتباط داشتیم، زیرا غذا، آب و نحوه استراحتشان را ما هماهنگ میکردیم. برخورد سلطنت طلبها با ما خوب بود یعنی اینکه بخواهند خارج از عرف حرفی بزنند یا اعتراض کنند، نداشتند.
ولی منافقین دائماً به بهانههایی مشکل ایجاد میکردند مثلاً در بند زنان که یکی از خواهرها مسئول زندانشان بود. طوری این بنده خدا را اذیت میکردند که حالت جنون به ایشان دست داده بود. موقعی که او میخواست برود غذا بخورد و استراحت کند میگذاشتند به نزدیک محل استراحتش برسد و ناگهان داد میزدند: خانم خانم...
یک نفر میگفت من دستشویی دارم باز میکرد درب را این میرفت و میآمد و بقیه نمیزدند. ۵ دقیقه بعدش یکی دیگر داد میزد آنقدر این خانم را میبردند و میآوردند که دیگه همه اعصابش بههم میریخت. یک روز این خانم خیلی عاجزانه گفت برادر من دیگر نمیتوانم با اینها... شما ببینید چه میکنید، آنها گفته بودند ما این کار را انجام نمیدهیم.
خلاصه کلیدها را جلوی شهید الهیاری انداخت. آقای اللهیاری رفت و گفت خب چرا این خانم را اذیت میکنید؟ اینکه به شما بدی نمیکند حرف بدی نمیزنه زندان را هم که شما استفاده میکنید باید تمیز بکنید اینها گفتند نه ما تمیز نمیکنیم.
شهید الهیاری همه اینها را داخل بندها کرد و درها را قفل کرد و رفت یک سطل آشغال آورد و جلوی هر بندی یک مشت ریخت که خیلی بوی زنندهای هم داشت در را بست و بیرون آمد. اولش حرف نمیزدند بعد از نیم ساعت دادشان درآمد که آقا ما اشتباه کردیم غلط کردیم تمیز میکنیم بعد شهید الهیاری گفت حالا آدم شدید؟ بسمالله!
منبع: کتاب حاج حمزه