برگی از خاطرات آزاده و جانباز «عزیزالله فرجی‌زاده»؛
«همسرم اصلاً راضی به رفتنم نبود و مرتب نگرانی‌اش از آینده خود و فرزندان خانه کوچک‌مان را بیان می‌کرد و با وجود التماس‌های مظلومانه پسر ۴ ساله‌مان که به پاهایم چسبیده بود و اصرار داشت که آن‌ها را تنها نگذارم. سرانجام با همه عشق و علاقه‌ای که به آن‌ها داشتم تاب و توان دیدن و شنیدن تجاوزات دشمن به کشور و تعدی به مردم و ناموسمان را نیاورده و رفتم ...» ادامه این خاطره از آزاده و جانباز «عزیزالله فرجی‌زاده» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

اصلاً راضی به رفتنم نبود!
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، آزاده و جانباز «عزیزالله فرجی‌زاده»، متولد دهم خرداد سال ۱۳۳۸ است، سی‌ام دی ماه سال ۱۳۶۰، در سن ۲۱ سالگی داوطلبانه به جبهه اعزام شد در حالی که از سربازی معاف بوده است. وی آزاده و جانباز ۵۵ درصد است که طی هشت سال دفاع مقدس در عملیات‌های مختلفی مانند رمضان، خیبر، والفجر ۸ و کربلای ۴ حضور مستمر داشته و با تحمل ۴۴ ماه و ۲ روز اسارت در اردوگاه‌های رژیم به آغوش خانواده بازگشت.

آزاده و جانباز عزیزالله فرجی‌زاده از خاطراتش روایت می‌کند: مرخصی که تمام شد باید دوباره برای عملیات برمی‌گشتیم. این‌بار که با همسرم خداحافظی می‌کردم برخلاف دفعات قبل که به جبهه می‌رفتم اصلاً حال‌وهوای همیشگی را نداشت. رنگ‌پریده و بسیار مضطرب و نگران بود و نمی‌توانست حرف بزند انگار به او الهاماتی از رفتن و دیگر برنگشتنم شده است که من از آن بی‌خبرم. اما دیگر کاری از دستم ساخته نبود چرا که همه فکر و ذکرم فقط رفتن به جبهه بود و شهادت؛ و به هیچ‌چیز دیگر، حتی آینده خود و خانواده‌ام هم فکر نمی‌کردم.

در آن لحظات و به هنگام خداحافظی با همسرم اوج نگرانی و استرس را در چهره رنگ‌پریده‌اش می‌دیدم و با وجود اینکه اصلاً راضی به رفتنم نبود و مرتب نگرانی‌اش از آینده خود و فرزندان خانه کوچک‌مان را بیان می‌کرد و با وجود التماس‌های مظلومانه پسر ۴ ساله‌مان که به پاهایم چسبیده بود و اصرار داشت که آن‌ها را تنها نگذارم. سرانجام با همه عشق و علاقه‌ای که به آن‌ها داشتم تاب و توان دیدن و شنیدن تجاوزات دشمن به کشور و تعدی به مردم و ناموسمان را نیاورده و رفتم.

از قزوین که اعزام شدیم ما را مستقیم به لشکر ۸ نجف برده و از آن‌جا برای آموزش‌های تکمیلی غواصی به بهمن‌شیر و اروندرود منتقل شدیم. یک ماهی در آن‌جا آموزش دیدیم. آموزش‌هایی که کاملاً با برنامه‌های قبلی متفاوت بود طوری که اکثر آموزش‌ها و برنامه‌ها، شب‌ها و در آب انجام می‌شد. آموزش که تمام شد سردار عبدالله عراقی که فرمانده یکی از تیپ‌های لشکر ۸ نجف بود آمد و در خصوص وضعیت جبهه‌ها و اهمیت دفاع صحبت کرد. پس از صحبت‌های سردار، ما را سوار ماشین‌های کانکس‌دار کرده و حدوداَ ساعت ۱۰ شب بود که وارد گمرک خرمشهر شدیم.

وضعیت گمرک را دیدیم کاملاً با دفعات قبل متفاوت بود. انگار دشمن کاملاً در جریان بود که ما قصد عملیات داریم و در گمرک مستقر هستیم عراقی‌ها مرتب منور می‌زدند و زمین و آسمان گمرک خرمشهر مثل روز روشنِ روشن بود. سه شبی را آن‌جا گذرانده و همه شناسایی‌ها و توجیهات انجام شده بود که در خط مقدم اروند، مقابل نیرو‌های دشمن در آن سوی اروند، مستقر شده و سنگر و پناهگاه‌های لازم را ساختیم. شب عملیات برادر احمد کاظمی فرمانده لشکر در جمع رزمندگان سخنرانی کرد و گفت به عملیاتی که می‌روید ۹۹ درصد امکان برگشت وجود ندارد.

منبع: کتاب من پاسدار نیستم!

پوستر سالروز شهادت شهید «سلیمانی»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده