اجازه میدم بری!
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، شهید «الیاس چگینی»، سیام شهریور سال ۱۳۵۳ در امیرآباد بوئینزهرا به دنیا آمد و پدرش قوچعلی و مادرش فاطمه فدائی عصمت آبادی نام داشت، تا پایان دوره متوسطه درس خوانده بود، هفدهم بهمن ماه ۱۳۸۲ ازدواج کرد و دارای دو فرزند دختر و پسر بود.
ایشان پاسدار بود و به عنوان رزمنده تیربارچی مدافع حرم از سوی سپاه صاحبالامر(عج) استان قزوین در جبهه دفاعی سوریه حضور یافت. وی چهارم آذر ماه سال ۱۳۹۴ در حلب سوریه و درگیری با گروهک داعش بر اثر برخورد با تلههای انفجاری و جراحات وارده شهید شد و اثری از پیکرش به دست نیامده بود. پیکر مطهر شهید مدافع حرم الیاس چگینی در عملیات تفحص سوریه از طریق آزمایش DNA کشف و شناسایی شد و پیکر مطهرش پس از ۸ سال انتظار به میهن اسلامی و آغوش خانواده بازگشت.
اجازه میدم بری!
الهام کنار پنجره هال نشسته است و آل یاسین میخواند، ولی ششدانگ هوش و حواسش پیش الیاس الیاس است. نگاهش بین ساعت، کتاب دعا و در حیاط دور میزند. عقربههای ساعت انگار حال دلش را فهمیدهاند.
تند تند میچرخند و جلو میروند. ساعت ۶ عصر صدای انداخته شدن کلید و باز شدن در حیاط میآید. کتاب دعا را میبندد. بلند میشود و پرده را کنار میزند. قامت الیاس با آن لباس چریکی سبزرنگ، تمام نگاهش را پر میکند. انگار چشمهایش جای دیگری نمیبینند. بدون اینکه برگردد، فاطمه را صدا میزند.
فاطمه بدو بیا، بابا اومد. فاطمه با یک شاخه گل از اتاق بیرون میدود. در هال را باز میکند و روی ایوان میایستد. سلام بابا جون. الیاس به سمت ایوان میرود. شاخه گل را از فاطمه میگیرد، او را بغل میکند، محکم میبوسد و میگوید: سلام به روی ماهت فاطمه جان.
الهام جلوی در هال میایستد. الیاس دست فاطمه را میگیرد و در هال را باز میکند با دیدن الهام دست به سینه میشود. گل را به سمت او میگیرد و میگوید سلام خانومی عزیزم. قند توی دل الهام آب میشود وقتی اینطوری صدایش میزند. خودش را به زور نگه میدارد تا نخندد. مثل خود الیاس که موقع شوخی کردن نمیخندد گل را از او میگیرد و خیلی جدی میگوید بهبه! سلام آقا الیاس. رسیدن به خیر. حالا دیگه کارت به جایی رسیده وسط حرف زدن من تلفنت رو قطع میکنی؟
الیاس روز قبل بعد از کلی حرف زدن گفته بود میخوام برای بار آخر دعای کمیل برم حرم حضرت معصومه (س). فردا صبح هم دعای ندبه برم مسجد جمکران. الهام هم گفته بود: گفته باشم! تنهایی زیارت و دعا قبول نیست، اما از اونجا که من خانم مهربونی هستم اجازه میدم بری. به شرط اینکه وقتی برمیگردی خیلی زود من رو هم ببری. حالا برو، از طرف من هم زیارت کن.