«از او خواستم قرعه خودش را به من بدهد. گفت فکر کردی من بچه هستم که قرعه‌ام را به تو بدهم؟ هیچ می‌دانی من برای اینکه اسمم دربیاد پانصد صلوات برای حضرت فاطمه زهرا (س) نذر کرده‌ام ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

فکر کردی من بچه هستم، قرعه‌ام را به تو بدهم؟

به گزارش  نوید شاهد استان قزوین، ایثارگر «خسرو عیوضیلوشکانی» روایت می‌کند: دایی من تعریف می‌کرد از جنگ و آزادسازی خرمشهر می‌گفت: در بین جنگ می‌خواستیم از مین رد شویم فرمانده عملیات گفت باید مین‌ها را خنثی کنیم. باید بعضی از ما‌ها از روی مین عبور کنیم گفت برای خنثی کردن مین‌ها سی نفر احتیاج داریم. همه گفتند من داوطلب هستم. نمی‌دانستیم چه کار کنیم تا این که فرمانده گفت باید قرعه‌کشی کنیم. اسم سه نفر درآمد، اما من جزو آن‌ها نبودم.

در بین آن‌ها نوجوانی ۱۵ سالم بود. از او خواستم قرعه خودش را به من بدهد. گفت فکر کردی من بچه هستم که قرعه‌ام را به تو بدهم؟ هیچ می‌دانی من برای اینکه اسمم دربیاد پانصد صلوات برای حضرت فاطمه زهرا(س) نذر کرده‌ام و شروع کرد به صلوات گفتن. وقتی با آن سی نفر می‌رفت مین منفجر شد و او هم به شهادت رسید.

منبع: کتاب نسل آفتاب (جلد ۲)

پوستر سالروز شهادت شهید «سلیمانی»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده