«صدای انفجار بلند شد و من در حالی که نیمخیز بودم احساس کردم مایعی از پشتم به سمت پاهایم در حال جریان است. ترکش به پشتم اصابت کرده بود. کمی بر روی زمین دراز کشیدم و اَشهد خود را خواندم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات رزمندگان قزوین است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۷۹۸۰۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۲۱
برگی از خاطرات آزادگان؛
«روزها و ماهها گذشت تا اینکه خبر آزادی ما را دادند. اصلاً باور نمیکردیم انگار در خواب و رؤیا بودیم، وقتی به مرز رسیدیم سه روز ما را قرنطینه کردند ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات آزادگان قزوین است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۷۷۹۳۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۲۲
برگی از خاطرات آزادگان؛
«هوا بسیار گرم بود. بچهها داخل آن سوله تنگ و سوزان از تشنگی فریاد میکشیدند، اما دریغ از یک قطره آب، همه بچهها مجروح و زخمی بودند و نای حرکت نداشتند ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات آزادگان قزوین است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۷۷۷۷۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۱۸
«یکی از گلولهها به بازویم اصابت کرد. دستم را جلوی دهانم قراردادم خیلی درد داشت با چفیه که بر گردنم بود. بازویم را محکم بستم، اما خونش بند نمیآمد ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات رزمندگان قزوین است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۷۷۶۷۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۱۷
«همانطور که به دنبال جای مناسبی برای وضو میگشتم، چشمم به چیزی افتاد شبیه تختهای بزرگ یا کیسه شنی به نظر جای خوبی برای وضو بود. مشغول مسح بودم که ناگهان دیدم چیزی که رویش ایستادهام یعنی روی آب جسد یک عراقی است ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات رزمندگان قزوین است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۷۷۲۶۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۱۱
«پیش من آمد و گفت چی کنیم اینکه نیرو را به منطقه نمیبرد. من یکدفعه راهی به فکرم رسید. به دوستم گفتم که برو به راننده بگو این دوست من که میبینی موجیه بعضی وقتا قاطی میکنه مراقب خودت باش کار دست خودت ندهی ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات رزمندگان قزوین است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۷۵۵۴۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۱
«اولی صورتش رو کمی عقب کشید و ضربه دست دومی محکم به صورت گروهبان عراقی خورد و نقش بر زمین شد عراقیها که از دیدن این منظره حسابی عصبانی شده بودند. بچهها را داخل سلول ریختند و شروع به ضربوشتم آنها کردند ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۷۲۳۷۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۸
«در سال ۶۷ وقتی در یکی از آسایشگاهها مراسم سینهزنی اجرا شد سرهنگ عراقی این صحنهها را از پنجره دیده به آنها اخطار داده بود که سینهزنی نکنید، ولی اسرا توجهی نکرده بودند لذا به دستور او با کابل مورد ضربوشتم قرار گرفتند ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۷۲۱۳۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۴
«شانزده سال بیشتر نداشتم. در منطقه شلمچه در سنگر نشسته بودیم و با بچهها صحبت میکردیم، میگفتیم که در عملیات عمودی میرویم، افقی برمیگردیم، میخندیدیم و عین خیالمان هم نبود ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۷۱۸۳۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۸
«طبق عادت دوباره پابرهنه به طرف چادر برگشت پاهاش گلی شده بود. حمید مقدم خندید و گفت شیرین. من بهت گفتم برای پاهات رو بشوری که تمیز شه. نه این که با پای گلی بیای داخل چادر ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۷۰۰۶۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۰
«از او خواستم قرعه خودش را به من بدهد. گفت فکر کردی من بچه هستم که قرعهام را به تو بدهم؟ هیچ میدانی من برای اینکه اسمم دربیاد پانصد صلوات برای حضرت فاطمه زهرا (س) نذر کردهام ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۷۰۰۶۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۰
«هدیه مادرم را از گردنم محکم کشید و گفت حرص خمینی و چندین فحاشی به من کرد دستمال را به ۴ قسمت تقسیم کرد و دستها و چشمهایم را با آن بست. سرباز با اسلحه زد توی دهانم و دندانم شکست گفتم مادرجان چه هدیهای دادی ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۹۰۵۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۰۵
«گفتم بچهها یک خواب خوب دیدم. دوستم که الان جانباز است گفت صبر کن اول من خوابم را تعریف کنم. دوستم گفت شما دیشب ازدواج کردید و من را دعوت کردید. گفتم من هم همین خواب را دیدم بچهها گفتند مواظب خودتان باشید بلایی سرتان میآید ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۷۹۶۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۲۲
«یکی از رزمندهها در اثر جراحت و شکنجه بیش از حد بعثیها، بیناییاش را از دست داده بود. روزی که جمعی از بچهها را به کربلا بردند او جلوی در ورودی امام حسین (ع) نشسته بود و خیلی ساده و صمیمی خطاب به حضرت تقاضای شفایش را کرد ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات خواندنی آزاده «محمدحسین شعبانی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۶۶۳۳۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۰
«در ایام ماه مبارک رمضان همیشه صبحانه ما آش بود که همه بچهها آن را نگهداری میکردند و به هنگام افطار میخوردند و غذایی را که به عنوان ناهار به ما میدادند سحری میخوردیم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات خواندنی سید آزادگان شهید «حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابیفرد» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۶۶۲۳۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۱۹
«پیش از عملیات که باید منطقه جنگی از مین پاکسازی میشد. رمضان جزو نیروهای پاکسازی بود و با رفتن به روی مین به شهادت رسید. خاطره تشییع جنازه این شهید هیچگاه از خاطر ما نمیرود ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۵۵۴۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۷
«نزدیکی دشمن سیمخاردار کشیده شده که باعث کندی حرکت بچهها شده بود. در این هنگام یکی از رزمندگان بسیجی با شجاعت خود را بر روی سیم خاردار انداخت و نیروها را صدا کرد که از رویش عبور کنند ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۵۳۴۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۳
«بنده وقتی وارد سالن شدم بلافاصله برای ساختن وضو و اقامه، نماز به کنار حوض آب رفتم، شنیدم که میگویند اینها را جنون گرفته، بدون توجه وضو گرفته به نماز ایستادم ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۵۱۷۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۱
«به محض رسیدن به خط مقدم حدود ۱۰۰ متری تیررس دشمن بودیم. دو شبانهروز در آن محل که بسیار سرد بود، ماندیم و شب سوم به سوی دشمن حرکت کردیم تا ظهر منطقه را فتح کردیم. در حین حرکت در زیر آتش خمپاره و ترکش، گلولهای به من اصابت کرد و بیهوش شدم ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۴۵۸۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۰۹
«تا شب که ما در دره بودیم حدود ۵ متر برف بارید. از طرف دیگر هم خبر رسید که عملیات لو رفته است ما باید به قرارگاه برمیگشتیم. اما به علت برف زیاد رفتوآمد هم قطع شد. با اینکه گردانهای دیگر اطلاع داشتند. که ما در آن منطقه هستیم ولی هیچ کاری نمیتوانستند انجام بدهند ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۳۹۸۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۸