برگی از خاطرات جانبازان؛
«هنوز سرگیجه‌ام برای خون زیادی که در مجروحیت از دست داده بودم خوب نشده بود و همان ضربه اول کارم را ساخت. اول فکر کردم که دزدند و دست از موتور کشیدم، ولی آنان مرا می‌خواستند و موتور را رها کردند و دو نفری مرا به باد مشت و لگد گرفتند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات جانباز سرافراز «عمران ثقفی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

گرفتن اسلحه برای محافظت از جانم!

به گزارش نوید شاهد استان قزوین، جانباز سرافراز «عمران ثقفی»، متولد بیستم تیر ماه ۱۳۴۴ است که اولین بار در سن ۱۵ سالگی با دستکاری شناسنامه‌اش قدم به جبهه گذاشته است.

وی در عملیات‌هایی از جمله فتح‌المبین، رمضان، خیبر و همچنین فتح جزیره مجنون حضور داشته است. این جانباز بزرگوار در عملیات فتح‌المبین هفتم فروردین سال ۱۳۶۱ بر اثر برخورد با مین و موج انفجار به جانبازی ۳۰ درصد نایل شده است.

گرفتن اسلحه برای محافظت از جانم!

جانباز سرافراز عمران ثقفی روایت می‌کند: یک باره دو مرد قوی‌هیکل مقابل موتورم سد شدند و تا خواستم سؤالی بکنم ضربه اول را با مشت به پس سرم زدند. با همان ضربه گیج شدم و توان هر مقابله در مقابل آن غولان را که من نزدشان جوجه‌ای بیش نبودم از دست دادم.

هنوز سرگیجه‌ام برای خون زیادی که در مجروحیت از دست داده بودم خوب نشده بود و همان ضربه اول کارم را ساخت. اول فکر کردم که دزدند و دست از موتور کشیدم، ولی آنان مرا می‌خواستند و موتور را رها کردند و دو نفری مرا به باد مشت و لگد گرفتند. آنان که مرا بی‌جان دیدند دست از کتک زدن برداشتند و ناگهان غیب شدند.

مدتی طول کشید تا توانستم بلند شوم و سنگینی خود در حالی که خود روی موتور یله کرده بودم به سمت خانه روان شدم. اهل خانه از دیدن من به وحشت افتادند و آقای امیر عاملی شوهر خواهرم به‌همراه برادرم علی و چند تن از همسایگان به سمت محل حادثه رفتند تا شاید اثری از ضاربین پیدا کنند، ولی آنان رفته بودند که رفته بودند.

فردای آن شب در خانه استراحت کردم و روز بعد نزد آقای ابراهیم مینایی‌فر مسئول امور تشکیلات حزب رفتم و گفتم به خاطر امنیت جانی و پرخطر بودن محل رفت و آمدم سلاحی در اختیارم قرار دهند ولی با سردی و بی‌توجهی او مواجه شدم.

ولی حاج حسن شکیب‌زاده یا همان حاج علی آقا با ریاست کمیته انقلاب اسلامی وقت تماس گرفت و از آنان برای من تقاضای اسلحه نمود و قرار شد خودم هم شخصاً به کمیته بروم. کمیته اسلحه کلت به اندازه کافی در اختیار نداشت و به من پیشنهاد کردند که اگر اسلحه‌ای گیر آوردم به آنجا مراجعه کنم و مجوز بگیرم.

محمد که دوست صمیمی و همکلاسی‌ام بود یک اسلحه کالیبر ۱۹ که بسیار کوچک بود و در دستکشم جا می‌شد برایم تهیه کرد. فقط تنها مشکل این بود که فشنگ‌های آن سلاح پیدا نمی‌شد و کمیته هم گفت که آن را نزد خود داشته باشم اما تا زمانی که فشنگ پیدا نکرده‌ام از ظاهر آن برای ارعاب استفاده کرده و در صورت یافتن فشنگ مجوز بگیرم. در غیر این صورت همراه داشتن آن بدون مجوز بی اشکال بود.

آن اسلحه همه جا همراهم بود و حتی در نماز جمعه هم آن را همراه دستم در دستکش می‌کردم و بدون مشکل در مراسم شرکت می‌کردم. گذشت تا اینکه محمد شهید شد و دست منافقین نیز تا حدود زیادی کوتاه گردید. پس آن را به حسن حدادزادگان برادر محمد که مسئول تدارک مراسم شهدا تا آغاز تشییع بود - تحویل دادم. دلم نمی‌آمد که آن یادگار محمد را از او بگیرم؛ ولی خاطرات آن همیشه در ذهنم باقی ماندند.

منبع: کتاب هوشنگ، مجموعه خاطرات جانباز سرافراز عمران ثقفی

پوستر سالروز شهادت شهید «سلیمانی»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده