«طبق عادت دوباره پابرهنه به ‌طرف چادر برگشت پاهاش گلی شده بود. حمید مقدم خندید و گفت شیرین. من بهت گفتم برای پاهات رو بشوری که تمیز شه. نه این که با پای گلی بیای داخل چادر ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

پا برهنه!

به گزارش نوید شاهد استان قزوین، ایثارگر «رضا نظرنژاد» روایت می‌کند: تابستان سال 1364 در لشکر عاشورا بودیم. شهید قاسم حسینی طایفه‌ همیشه در گردان راه می‌رفت. یک روز حمید مقدم به قاسم گفت میری ‌پاهاتو می‌شوری بعد میای داخل برای ناهار.

بعد یک جفت دمپایی به او داد. قاسم دمپایی‌ها را گرفت و رفت و پاهاشو شست. طبق عادت دوباره پابرهنه به ‌طرف چادر برگشت پاهاش گلی شده بود. حمید مقدم خندید و گفت شیرین. من بهت گفتم برای پاهات رو بشوری که تمیز شه. نه این که با پای گلی بیای داخل چادر. قاسم گل‌ا رو تمیز کرد. و گفت همین که هست! این کار او توی ذهن بچه‌ها مثل معما شده بود.

تا این‌ که یکی از بچه‌ها اصرار کرد و گفت باید علت این کار تو هم به ما بگی! او هم با اصرار زیاد بچه‌ها رازش را فاش شود و گفت این خاک‌ها رو می‌بینی روی اون خون‌ انسان‌های مطهر ریخته شده است. من شرمم میاد روی این خاک‌ها با پوتین راه برم. قاسم تا لحظه شهادتش پوتین به پا نکرد. پیکر پاکش بعد از یازده سال در جزیره‌ ام الرصاص به میهن اسلامی بازگشت.

منبع: کتاب نسل آفتاب (جلد ۲)

پوستر سالروز شهادت شهید «سلیمانی»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده