«می‌رفتیم به خانواده‌ها خبر شهادت‌شان را بدهیم. خانواده شهدا می‌آمدند. اصرار می‌کردند قبل از تشییع، شهیدشان را در سردخانه ببینند. می‌آوردیم می‌دیدند. در محوطه بی‌تابی می‌کردند و آرام یا بلند گریه می‌کردند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات «غلامحسن حدادزادگان» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

خانواده شهدا بی‌تابی می‌کردند!

به گزارش نوید شاهد استان قزوین،  غلامحسن حدادزادگان راننده آمبولانس پیکر شهدا و پیام‌رسان شهادت تعدادی از شهدای قزوین به خانواده‌هایشان است که از خاطراتش روایت می‌کند: مأموران قطار جواز دفن شهدا را برمی‌داشتند تحویل ما می‌دادند و از ما رسید می‌گرفتند بعد مسئول قطار صدا می‌کرد بیایید داخل و تا انتهای واگن چراغ‌قوه می‌انداختند. آن‌جا بود که قلبم با مشت بر دیواره سینه‌ام می‌کوبید. در تاریک چشم می‌انداختیم به اسامی روی تابوت‌ها و نگران و مضطرب دنبال اسم آشنا‌ها می‌گشتیم.

قطار بوق بلندش را به نشانه تک ایستگاه می‌زد. در اوایل جنگ تابوت شهدا را به سردخانه بیمارستان کوثر، رجایی، بوعلی و ۵۰۱ ارتش می‌بردیم؛ اما بعد‌ها با پیگیری درافشان و همفکری بزرگان شهر، غسالخانه و سردخانه شهرداری در کنار امامزاده حسین (ع) ساخته شد.

پیکر شهدا به سردخانه می‌گذاشتیم. وسایل متعلق به شهید را توی تابوت زیر سر شهدا در یک نایلکس می‌ریختند. تسبیح، عطر، تی‌ریز، انگشتر، جانماز، وصیت‌نامه، پول و بقیه وسیله‌های شخصی سر تابوت یک جواز دفن برای شهید منگنه شده بود.

ما آن جواز دفن را در می‌آوردیم صبح می‌بردیم اداره می‌دادیم آقای فخار ایشان در دفتر ثبت می‌کرد که مثلاً امروز در تاریخ فلان این تعداد سرباز بسیجی و سپاهی شهید وارد قزوین شدند. بعد می‌رفتیم به خانواده‌ها خبر شهادت‌شان را بدهیم. در عرض چند روز باید همه مطلع می‌شدند. خانواده شهدا می‌آمدند. اصرار می‌کردند قبل از تشییع، شهیدشان را در سردخانه ببینند. می‌آوردیم می‌دیدند. در محوطه بی‌تابی می‌کردند و آرام یا بلند گریه می‌کردند.

منبع: کتاب روز‌های پیام‌بری (روایتی از زندگی غلامحسن حدادزادگان پیام‌رسان و راننده پیکر شهدا)

پوستر سالروز شهادت شهید «سلیمانی»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده