کتک خوردن علی از نیروی بعثی به خاطر سن کمش!
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، آزاده و جانباز یوسف ترابی، بیست و سوم خرداد ماه سال ۱۳۶۷ طی عملیات بیتالمقدس ۷ در شلمچه به اسارت درآمد. وی با ۸۹۲ روز اسارت در اردوگاههای رژیم بعث، سیام آبان ماه سال ۱۳۶۹ به میهن اسلامی بازگشت.
به خدا به پدرم هم میگفتند علی کوچولو!
آزاده سرافراز و جانباز یوسف ترابی از اردوگاههای رژیم بعث روایت میکند: در اولین روز ورود به اردوگاه دوازده تکریت، بعثیها از اسرا سؤالاتی میکردند مثل اسم، اسم پدر، سن و ... و اگر احساس میکردند که اسیر دروغ میگوید بهشدت او را مورد تنبیه قرار میدادند. وقتی نوبت به آزاده سرافراز علی اوصال رسید، سن او را سوال کردند گفت بیست و یک سال دارم عراقی نگاهی به قد و قواره علی انداخت.
عراقی از علی سؤال کرد، چند سال داری؟ علی گفت بیست و یک سال، عراقی نگاه به قد و قواره علی انداخت و دید این هیکل به سن بیست و یک ساله نمیخورد، البته با عقل ناقص او جور در نمیآمد، عراقی رو کرد به علی و گفت دروغ نگو بگو چند سال داری علی تکرار کرد به خدا بیست و یک سالمه.
خلاصه از نیروی بعثی اصرار که دروغ میگویی و از علی اصرار که راست میگویم، تا اینکه نیروی بعثی که برعکس علی از هیکلی درشت برخوردار بود و تناسبی همچون فیل و فنجان با هم داشتند شروع کرد به زدن علی، حالا نزن کی بزن.
نیروی بعثی میزد و میگفت بگو چند سال داری و علی با آه و ناله میگفت به خدا به قرآن به جان مادرم بیست و یک سال تا اینکه نیروی بعثی علی را همچون پر کاهی به قد بلند کرد و کوبید بر زمین و در این موقع بود که علی نالهکنان گفت به خدا سیدی بابام هم کوچولویه، به اونم میگفتند علی کوچولو، ما که شاهد کارزار نابرابر آن دو بودیم در نهایت ناراحتی و بغضی که از دیدن این صحنه بر گلو داشتیم ناگهان لبخندی بر لب پیدا کردیم. این بغض و لبخند از جمله خاطراتی است که هم تلخ بود و هم شیرین.
منبع: کتاب دستاوردهای اسارت (مباحث تحلیلی از وقایع اردوگاه به انضمام خاطرات)