مادر شهید «سیدمحمود صلاحی»
يکشنبه, ۱۱ شهريور ۱۴۰۳ ساعت ۱۲:۳۰
«وقتی برای رفتن به جبهه نزدم آمد تا اجازه بگیرد، من راضی به رفتنش بودم، چون برای رضای خدا می‌رفت بنابراین به پسرم گفتم برو جبهه که خدا نگهدارت باشد. از آنجایی که همه اعضای خانواده انقلابی بودند، پدرش هم مانند من راضی به رفتن فرزندش به جبهه بود و کسی مخالفتی نکرد ...» آنچه می‌خوانید ناگفته‌های مادر شهید «سیدمحمود صلاحی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

راضی به رفتنش بودم، چون برای رضای خدا می‌رفت

پروانه شعبانی مادر شهید بزرگوار «سید محمود صلاحی» در گفتگو با خبرنگار نوید شاهد استان قزوین از خودش می‌گوید: اهل بیجار هستم، ۳ خواهر و دو تا برادر بودیم، پدرم آرایشگاه داشت، ۱۰ ساله بودم که پدرم فوت کرد، وقتی از دنیا رفت، دیگر هیچ چیز نداشتیم خودمان با فرش بافی امرار معاش می‌کردیم و مادر به سختی فرزندانش را بزرگ کرد.

وی اضافه می‌کند: فضای خانواده مذهبی بود، پدر و مادرم اهل اقامه نماز و قرائت قرآن‌کریم بودند، در زمان رضاشاه که برگزاری مراسم عزاداری سخت بود، در ایام محروم – روز عاشورا همه فامیل‌ها در خانه پدری جمع می‌شدند، پدر نوحه می‌خواند و برنامه سوگواری سینه‌زنی برگزار می‌شد اما فقط ۳ – ۴ شب بود، چون آن دوران ممنوع بود.

این مادر شهید ادامه می‌دهد: ۱۹ سالگی با همسرم که ۳۰ ساله و طلافروش بود، ازدواج کردم و زندگی مشترک خود را در بیجار آغاز کردیم. حاصل ازدواجم پنج فرزند شد که محمود پسرم به شهادت رسیده است.

شعبانی بیان می‌کند: پسرم اول دی ماه سال ۱۳۴۶ در شهر بیجار به دنیا آمد، دوره ابتدایی وی در دبستان خاقانی بیجار بود که سال ۱۳۵۹ به همراه خانواده به قزوین مهاجرت کرد. سال ۱۳۶۰ ادامه تحصیلات متوسطه وی در هنرستان انقلاب قزوین بود و سال ۶۴ موفق به دریافت دیپلم معماری از این هنرستان شدند. پسرم در کنار درس خواندن به مغازه طلافروشی پدرش می‌رفت و جوش زدن انگشتر را انجام می‌داد.

وی با اشاره به ویژگی‌های اخلاقی شهید سید صلاحی می‌گوید: خوش اخلاق و خوش رفتار بود، با همه بگو بخند داشت و اول انقلاب که اول راهنمایی بود خیلی فعالیت می‌کرد. پسرم ضمن گذراندن دوره امدادگری در سال ۱۳۶۲، به جبهه‌های جنوب اعزام شد و در عملیات خیبر و آزادسازی جزایر مجنون حضور یافت، سپس در سال ۱۳۶۶ مجدد به جبهه‌های جنوب رفت.

این مادر شهید ادامه می‌دهد: به منظور کمک به دیگران به جبهه می‌رفت و به مجروحان کمک می‌کرد. دوره‌های امدادگری را گذرانده بود و با حضور در جبهه مجروحان را مداوا می‌کرد. هر دو ماه، یک بار اعزام می‌شد. یک ماه یا ۴۰ روز می‌ماند و برمی‌گشت. وقتی برای رفتن به جبهه نزدم آمد تا اجازه بگیرد، من راضی به رفتنش بودم، چون برای رضای خدا می‌رفت، لذا به پسرم گفتم برو جبهه که خدا نگهدارت باشد. از آنجایی که همه اعضای خانواده انقلابی بودند، پدرش هم مانند من راضی به رفتن فرزندش به جبهه بود و کسی مخالفتی نکرد.

وی اضافه می‌کند: هر دو ماه که به جبهه می‌رفت برای مرخصی به خانه می‌آمد و از وضعیت جبهه و مجروحیت مجروحان برایمان حرف می‌زد که من باشنیدنش ناراحت می‌شدم و گریه می‌کردم. هر موقع دخترانم که هر سه در دیگر استان‌ها ساکن بودند، به خانه‌مان می‌آمدند دور هم می‌نشستند و با برادرش محمود می‌گفتند و می‌خندیدند.

این مادر شهید می‌گوید: فرزندم سال ۱۳۶۷ وارد دانشکده صدا و سیما شدند و در بخش‌های فرهنگی و اجتماعی دانشگاه مشغول فعالیت شد. فعالیت مستمر در عکاسی و فیلم‌سازی با گروه‌های دانشجویی داشت و سال ۱۳۷۳ در رشته فیلمبرداری در مقطع کارشناسی فارغ‌التحصیل شد. در همین سال به خدمت نظام وظیفه عمومی اعزام و سال ۱۳۷۵ به پایان رساند.

شعبانی اضافه می‌کند: پسرم سال ۱۳۷۶ به عنوان نورپرداز با صدا وسیمای مرکز زنجان همکاری داشت از جمله فعالیت‌هایش سال ۱۳۷۶ همکاری در ساخت جنگ روز هفتم، سال ۱۳۷۷ همکاری در ساخت سریال «داستان وکیل»، سال ۱۳۷۸ همکاری در ساخت برنامه «جنگ جوان»، سال ۱۳۷۹ همکاری در تهیه فیلم مستند «جشن فندق»، سال ۱۳۸۱ کارگردان برنامه‌های «با هم در کنار هم» و «روستای ما» و سال ۱۳۸۲ موفق به دریافت جایزه بهترین نورپردازی برای فیلم مستند «جنگ و خاک» از یازدهمین جشنواره مراکز استان‌ها شد و یاد سرخ چنگوره (ویژه زلزله آوج)، باده انتظار، فقط یک دیدار، یادگار امینی‌ها، دیدنی‌های استان و چنگ و مس از جمله آثار این شهید بزرگوار است.

وی می‌گوید: فرزندم در سال ۱۳۸۳ به حج عمره و زیارت حرم مطهر نبوی مشرف شد که هنوز چند روزی از بازگشت ایشان نگذشته بود که طی ماموریت به منطقه زلزله زده الموت برای تهیه تصویربرداری از شدت خرابی‌ها و نحوه امدادرسانی به روستاییان آسیب‌دیده اعزام شد و طی سانحه سقوط هلی‌کوپتر در منطقه شیرکوه هنگام بازگشت به قزوین در ۹ خرداد سال ۱۳۸۳ به لقای الهی پیوست و تشییع این شهید بزرگوار، ۱۰ خرداد توسط مردم عزادار و قدرشناس قزوین در جوار آستان مقدس شاهزاده حسین(ع) انجام شد. پسرم که ۲۸ سالگی ازدواج کرده بود، در زمان شهادتش یک دختر و یک پسر داشت.

پوستر سالروز شهادت شهید «سلیمانی»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده