«پیش من آمد و گفت چی کنیم اینکه نیرو را به منطقه نمی‌برد. من یکدفعه راهی به فکرم رسید. به دوستم گفتم که برو به راننده بگو این دوست من که می‌بینی موجیه بعضی وقتا قاطی می‌کنه مراقب خودت باش کار دست خودت ندهی ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات رزمندگان قزوین است که تقدیم حضورتان می‌شود.

موجی!

به گزارش نوید شاهد استان قزوین، رزمنده سرهنگ رمضان نوروزی روایت می‌کند: بعد از عملیات والفجر ۸ که عملیات تمام شده بود، ما در گردان امام رضا(ع) مشغول خدمت بودیم. تعدادی از برادران شهید و مجروح شده بودند. قرار بود برگردیم برای استراحت و بازسازی گردان و فرمانده گردان هم مجروح شده بود.

من با یک پاسداران مأموریت یافتم نیرو‌های باقی‌مانده را به دزفول که مقر لشکر بود بیاورم دو اتوبوس برای اعزام به منطقه فرستاده بودند یکی از آن‌ها کهنه و دیگری نو بود. اولی را پس از سازمان‌دهی فرستادیم رفت. نوبت به دومی که رسید راننده گفت با این سر و وضع شما را سوار نمی‌کنم به من نگفته بودند که مجروح و نیرو‌ها را باید با لباس خونی منتقل کنم. هرچی دوستم اصرار کرده بود قبول نمی‌کرد.

پیش من آمد و گفت چی کنیم اینکه نیرو را به منطقه نمی‌برد. من یکدفعه راهی به فکرم رسید. به دوستم گفتم که برو به راننده بگو این دوست من که می‌بینی موجیه بعضی وقتا قاطی می‌کنه مراقب خودت باش کار دست خودت ندهی. راننده تا شنید من موجی هستم گفت هر چند نفرند بفرست بالا اینا روی چشم من جا دارن همه سوار شدیم و برگشتیم توی این مسیر دوستم هر چی به راننده می‌گفت بدون تأمل سریع‌تر انجام می‌داد.

منبع: کتاب نسل آفتاب (جلد ۱)

پوستر سالروز شهادت شهید «سلیمانی»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده