علیاکبر در روز شهادت «بهشتی» بهسختی روی پاهایش میایستاد
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، جانباز سرافراز عمران ثقفی، متولد بیستم تیر ماه ۱۳۴۴ است که اولین بار در سن ۱۵ سالگی با دستکاری شناسنامهاش قدم به جبهه گذاشته است.
وی در عملیاتهایی از جمله فتحالمبین، رمضان، خیبر و همچنین فتح جزیره مجنون حضور داشته است. این جانباز بزرگوار در عملیات فتحالمبین هفتم فروردین سال ۱۳۶۱ بر اثر برخورد با مین و موج انفجار به جانبازی ۳۰ درصد نایل شده است.
علیاکبر در روز شهادت «بهشتی» بهسختی روی پاهایش میایستاد
جانباز سرافراز عمران ثقفی روایت میکند: من و علیاکبر همانطور که گفتهام محل زندگیمان به هم نزدیک بود و با توجه به اینکه هر دو در یک دبیرستان تحصیل میکردیم، هر دو جزو شورای انجمن اسلامی مدرسه بودیم و هر دو وقتهای خالیمان در حزب میگذشت. فقط تنها تفاوت ما در این بود که من یک کلاس بالاتر از علیاکبر تحصیل میکردم. همانطور که قبلاً گفتهام علیاکبر مسئول کتابخانه حزب بود و من در واحد تبلیغات فعالیت میکردم.
با این پیشینه باید متوجه شده باشید که چقدر با هم صمیمی بودیم و بیشتر اوقات زندگی را با هم سپری میکردیم و زمانیکه صحبت رفتن به جبهه شد. هر دو داوطلب اعزام به جبهه شدیم. در داخل قطار یک کوپه را به خود اختصاص داده بودیم و من و علیاکبر همراه هوشنگ و مصطفی بههمراه آقایان سعید رئوفی و امیر حصاری شیش نفری بودیم که کاملاً با هم همسفر شده بودیم.
آذوقههای تعارفی را که در هنگام اعزام از دوست و یا فامیل گرفته بودیم همه را در کیسه علیاکبر ریخته و او را مسئول تدارکات خوراکی کرده بودیم. ر زمان از درون کوپه ما سر و صدا بلند بود زمانی جوک میگفتیم و زمانی من یا هوشنگ نوحه میخواندیم و افراد کوپههای دیگر را به سمت کوپه خودمان میکشیدیم بههرحال، حالوهوای خوشی داشتیم و لحظهای از سروصدا آرام نمیشدیم.
ساعت از دوازده هم گذشته بود که خوابیدیم و موقع نماز در یکی از ایستگاههای بین راه بیدار شدیم و بعد از نماز دیگر خواب به چشمانمان نرفت و شیطنت و بگو بخندمان شروع شد. در میان سروصدایی که به پا کرده بودیم. یکباره علیاکبر جدی شد و گفت که بچهها من دیشب شهید بهشتی را در خواب دیدم.
ما که هنوز در عالم شوخی بودیم. عکس شهید بهشتی را که همیشه همراهش بود و بالای سرش گذاشته بود نشان دادیم و با خنده گفتیم که حتماً این عکس را دیدهای و فکر کردهای که خواب میبینی؛ ولی علیاکبر بسیار جدی گفت نه راست میگویم!
علیاکبر علاقه زیادی به شهید بهشتی داشت. همه کتابها و جزوههای او را میخواند و در روز شهادت شهید بهشتی بهسختی روی پاهایش میایستاد. علیاکبر گفت شهید بهشتی را خواب دیدم که لباس قرمز بر تن داشت و چند نفر او را دوره کرده بودند، ولی من جلو رفتم و از او سؤالی درمورد کتاب جهان از خداست، خدا از کجاست؟ که ما میدانستیم از نوشتههای شهید بهشتی است پرسیدم و او هم به من جواب داد. بهشوخی به او گفتم پس حتماً شهید میشوی و با این گفته من همه ساکت شدند.
منبع: کتاب هوشنگ، مجموعه خاطرات جانباز سرافراز عمران ثقفی