بَلَتی بری در خانه شهیدها، خبر برسانی؟
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، غلامحسن حدادزادگان راننده آمبولانس پیکر شهدا و پیامرسان شهادت تعدادی از شهدای قزوین به خانوادههایشان است که از خاطراتش روایت میکند: از یک جا کار دیگری را گردن بنیاد شهید انداختند. تقسیم مسئولیت جدید بود. آقای درافشان آدرس خانوادههای شهید را به ما میداد. ما میرفتیم و آنها را به بنیاد دعوت میکردیم. یا میآوردیم یا خودشان میآمدند. بعد درافشان آنها را تکی یا چند نفره به حسینیه میبرد و نمنم بهشان میگفت که چه اتفاقی افتاده.
اما اوضاع به هم ریخت. کار داشت از کنترل خارج میشد. غیر از اینکه کلی از وقت همه ما را میگرفت روال عادی و روزمره کار در اداره را هم به هم ریخته بود همه چیز تحت تاثیر آمدن و رفتن این خانوادهها قرار گرفته بود. درافشان خودش هم مستأصل شده بود. صدای گریه و زاری هر روز در بنیاد بلند بود. وقتی عملیاتهای بزرگ انجام میشد کار از این هم سختتر میشد. اینجا را چه باید میکردیم؟
مدتی گذشت تا اینکه یک روز آقای درافشان گفت آقای حداد یک کار دیگر هم ازت میخواهم گفتم چه کاری؟ گفت: بَلَتی بری در خانه شهیدها خبر برسانی؟ گفتم دیگر اینجا نمیآوریدشان؟ گفت خیلی حاشیه دارد اینجا گفتم حاجآقا من اصلا از این کارها نکردم. گفت داری سوسه میآیی؟ گفتم نه آقاجان مسئله این نیست. من یک دفعه کوچکیهام جنازه دیدم تا یک ماه از ترس خوابم نبرد. تعجب کرد گفت الان هم که داری شهید میبری میترسی؟ گفتم نه بابا! پرسید مطمئنی گفتم بله آقا جان گفت پس باید بروی! به همین سادگی و سرعت! گفتوگوی ما بیشتر از این طول نکشید و آقای درافشان مرا متقاعد کردربروم در خانه مردم و به آنها خبر ناگوار بدهم.
منبع: کتاب روزهای پیامبری (روایتی از زندگی غلامحسن حدادزادگان پیامرسان و راننده پیکر شهدا)