برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
«بعد از گفتن بسم‌الله چشمان خود را بست و پیشانی بند سبزی را برایم برداشت که روی آن نوشته شده بود یا ابوالفضل (ع). آن را بوسید و به پیشانی من بست. بعد نوبت من شد. چشمان خود را بستم و با دستی لرزان یک پیشانی بند برداشتنم ...» ادامه این خاطره از محمود قنبری را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

بستن پیشانی‌بند

به گزارش نوید شاهد استان قزوین، محمود قنبری از خاطرات خود می‌گوید: دم غروب با تویوتا به اردوگاه مرکزی رفتیم و خود را به گردان معرفی کردیم. آن شب هم با شهید غیاثوند بودیم. ۲۵ بهمن ماه سال ۱۳۶۲ آخرین روز دیدارم با او بود صدایم کرد و گفت بیا برویم پیشانی بند جدید بگیریم. رفتیم جلو در چادر تبلیغات شهید غیاثوند گفت من برای تو برمی‌دارم و توهم برای من. گفتم باشد اول تو برایم بردار.

بعد از گفتن بسم‌الله چشمان خود را بست و پیشانی بند سبزی را برایم برداشت که روی آن نوشته شده بود یا ابوالفضل (ع). آن را بوسید و به پیشانی من بست. بعد نوبت من شد. چشمان خود را بستم و با دستی لرزان یک پیشانی بند برداشتنم. قبل از اینکه چشمان خود را باز کنم. با سرعت از دستم کشید و در پشت خود پنهان کرد. بدون اینکه حرفی بزنم در چشمان او خیره شده بودم.

بعد از مدتی آن را جلوی چشم من گرفت. پیشانی‌بند قرمز که روی آن نوشته شده بود یا حسین(ع) مظلوم و با تبسم و لبخند زیبا گفت دیدی برادر محمود! خواب دیشبم تعبیر شد آن را به من داد و با تبسم و لبخند زیبا گفت دوست دارم خودت این را به پیشانی من ببندی. زبانم بند آمده بود. دیگر حرفی برای گفتن نداشتم انگار قلم زبانم شکسته بود.

نزدیک خط دشمن قبل از عملیات آخرین دیدارم با شهید علیرضا غیاثوند موقع اذان مغرب بود که نماز مغرب را با پوتین و تجهیزات نظامی خواندیم و باهم خداحافظی کردیم. من ساعت ۳۰ دقیقه بامداد ۲۶ بهمن ماه سال ۱۳۶۲ از ناحیه پا زخمی شدم و علیرضا غیاثوند ساعت ۸ صبح ۲۶ بهمن روی مین داخل میدان مین به شهادت رسید.

منبع: کتاب اول خاکریز (گزیده خاطرات دفاع مقدس استان قزوین)

پوستر سالروز شهادت شهید «سلیمانی»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده