در گفت‌وگوی اختصاصی نوید شاهد با جانباز سرافراز عباس قاسمی مطرح شد

از فوتبال ساوه تا میدان‌های مین جنوب

سه‌شنبه, ۱۹ فروردين ۱۴۰۴ ساعت ۰۸:۳۳
جانباز ۳۰ درصد دفاع مقدس، عباس قاسمی، از روزهایی می‌گوید که نوجوانی‌اش در زمین‌های فوتبال سپری شد و جوانی‌اش در میدان‌های آتش و خون. از عملیات‌هایی که با هم‌محله‌ای‌ها و فوتبالیست‌های ساوه آغاز شد تا مجروحیتی که زیر موج انفجار سرنوشتش را تغییر داد. در این گفت‌وگو، او از لحظات ناب رفاقت، فداکاری و مردمی می‌گوید که گرچه از جنگ دور بودند اما دل‌شان همیشه در خط مقدم می‌تپید.

به گزارش نوید شاهد استان مرکزی، در دل هر جنگی، قصه‌هایی هست که کمتر شنیده می‌شود؛ قصه‌هایی که قهرمانان‌شان نه فرماندهان بلندمرتبه، که جوانانی ساده و صادق‌اند. عباس قاسمی، جانباز ۳۰ درصد دفاع مقدس، یکی از همان چهره‌هایی‌ست که بی‌ادعا رفت، جنگید، مجروح شد و برگشت. او در این گفت‌وگوی صمیمی با نوید شاهد، از روزهایی می‌گوید که با دوستان فوتبالی‌اش داوطلبانه به جبهه رفت، از عملیات‌های مطلع‌الفجر، رمضان و والفجر مقدماتی، از فرماندهان بااخلاص، شب‌های سرد پدافند، و صحنه‌های جان‌فرسا. خاطراتش نه‌تنها روایتی از جنگ، که یادآور مردمی است که پشت جبهه، سنگ تمام گذاشتند.

از فوتبال ساوه تا میدان‌های مین جنوب؛ از زخمی که ماند، و مردمی که فراموش نشدند

نوید شاهد: لطفاً ابتدا خودتان را برای مخاطبان ما معرفی بفرمایید.

عباس قاسمی: بسم‌الله الرحمن الرحیم. من عباس قاسمی هستم، فرزند محمدقاسم، متولد ۵ شهریور ۱۳۴۳، جانباز ۳۰ درصد دفاع مقدس. در طول جنگ تحمیلی در سه عملیات بزرگ شرکت داشتم: مطلع‌الفجر در سال ۶۰، عملیات رمضان در سال ۶۱ و عملیات والفجر مقدماتی که در آن مجروح شدم.

نوید شاهد: از دوران کودکی و نوجوانی‌تان برایمان بگویید. فضای آن دوران در ساوه چگونه بود؟

عباس قاسمی: من دوران راهنمایی را در ساوه گذراندم. آن زمان انقلاب در جریان بود. یادم هست که مردم در میدان اصلی شهر (که حالا میدان شهداست) مجسمه شاه را پایین کشیدند و روی کامیون گذاشتند و مردم شادی می‌کردند. در روزهایی که زمزمه اعزام مردم به تهران برای کمک به ارتش بود، مردم ساوه جاده همدان را بسته بودند. ما نوجوان بودیم و خانواده اجازه ندادند در این فعالیت‌ها شرکت کنیم.

نوید شاهد: چطور شد که راهی جبهه شدید؟ چه چیزی شما را جذب کرد؟

عباس قاسمی: من آن زمان کلاس دوم دبیرستان بودم، دبیرستان ۱۷ شهریور، با مدیریت مرحوم آقای شریف. ما یک گروه ۱۵-۱۶ نفره بودیم که اکثراً فوتبالیست بودیم. تصمیم گرفتیم داوطلبانه به جبهه برویم. ابتدا دوره آموزشی کوتاهی در باغ صلح‌آباد اراک دیدیم. تیراندازی با پنج گلوله و آموزش کار با نارنجک صوتی. بعد از آن، اعزام شدیم به پادگان امام حسین (ع) در افسریه تهران.

نوید شاهد: اولین حضورتان در جبهه چگونه بود؟ به کدام منطقه اعزام شدید؟

عباس قاسمی: بعد از پادگان، ما را به اسلام‌آباد غرب و سپس گیلانغرب اعزام کردند. از آنجا برای عملیات مطلع‌الفجر آماده شدیم. در منطقه شیاکوه مستقر شدیم. گردان ما ترکیبی از نیروهای ساوه، سمنان و یزد بود. فرمانده‌مان یزدی بود و اولین بار بود لهجه یزدی می‌شنیدیم! شب عملیات، حرف‌هایش خیلی تأثیرگذار بود، ولی از شدت اضطراب و بی‌تجربگی، همه‌مان ترسیده بودیم.

نوید شاهد: عملیات چطور پیش رفت؟ مجروح نشدید آن مرحله؟

عباس قاسمی: نه، خوشبختانه در آن عملیات اتفاق خاصی برای من نیفتاد. ولی متأسفانه به خاطر اشتباه در مسیر، نزدیک بود وارد منطقه دشمن شویم. عده‌ای از بچه‌ها عقب‌نشینی کردند، ما هم با کمک یک آمبولانس برگشتیم و به چادر بهداری رفتیم. سرما شدید بود و برخی که باقی مانده بودند، زیر آتش دشمن شهید شدند. ما سه ماه در آن مرحله در خط بودیم و بعد برگشتیم.

نوید شاهد: در عملیات بعدی چه گذشت؟

عباس قاسمی: عملیات رمضان در سال ۶۱ بود. به اهواز اعزام شدیم. وضعیت شهر جنگ‌زده وحشتناک بود. بعد رفتیم به حسینیه و سپس نزدیک پاسگاه زید در مرز. ما در آنجا پدافند می‌کردیم. فرمانده ما حاج مهدی ناظر فخاری بود، بسیار انسان شریف و دل‌سوزی بود. حتی برای ترک سیگار بچه‌ها جایزه کت‌وشلوار از مغازه پدرش در ساوه تعیین کرده بود!

نوید شاهد: خاطره خاصی از عملیات والفجر مقدماتی و مجروحیت‌تان دارید؟

عباس قاسمی: بله. در آن عملیات من معاون دسته بودم. وقتی منتظر دو نفر از بچه‌ها بودم تا از پشت خاکریز برسند، ناگهان خمپاره‌ای خورد وسط‌مان. من از ناحیه پای چپ و دست چپ مجروح شدم. با موج انفجار پرتاب شدم و بیهوش بودم. بچه‌ها من را زیر آمبولانس کشیدند بیرون. اول به بیمارستان صحرایی، سپس سوسنگرد، و بعد به مشهد منتقل شدم. ۲۵ روز در بیمارستان حیدر مشهد بستری بودم.

نوید شاهد: در دوران مجروحیت چه چیزهایی در ذهن‌تان مانده؟

عباس قاسمی: مردم مشهد فوق‌العاده بودند. هر روز بیمارستان پر بود از کسانی که برای کمک می‌آمدند. هیچ چیزی کم نداشتیم. دارو، لباس، خوراکی، محبت... حتی وقتی داروی خاصی برای گوشم پیدا نمی‌شد، یک جوان به التماس گفت: "خواهش می‌کنم یه کاری بهم بگو انجام بدم!" و در عرض یک ساعت آن دارو را آورد.

نوید شاهد: بعد از جنگ چه مسیری را ادامه دادید؟

عباس قاسمی: بعد از جنگ، در سال ۶۷ از بین خانواده شهدا و جانبازان در بانک ملی استخدام شدم. ۳۰ سال خدمت کردم، ۱۵ سال آن مسئول شعبه بودم. سال ۹۷ بازنشسته شدم. حالا زندگی آرامی دارم. با خانواده‌ام که به آنها افتخار می‌کنم .

نوید شاهد: کمی هم از خانواده‌تان بگویید.

عباس قاسمی: همسرم دخترخاله‌ام بود، فرهنگی و بازنشسته آموزش و پرورش. ما سال ۶۹ ازدواج کردیم. یک پسر دارم، مهیار، لیسانس عمران دارد. یک دختر دارم، نگار قاسمی، که در حوزه نمایش‌های مذهبی در سطح استان و کشور فعال است. تهیه‌کننده و نویسنده کارهای نمایشی فاطمیه و عاشوراست، حتی در پیاده‌روی اربعین هم اجرا داشته‌اند.

نوید شاهد: حرف آخر؟

عباس قاسمی: امیدوارم مردم ما مهربانی و همدلی‌ای که در دوران دفاع مقدس بین‌شان بود را از یاد نبرند. آن روزها ملت ایران مثل خانواده بودند. کاش آن صفا و صمیمیت همیشه بماند. برای ایران سرافرازی آرزو می‌کنم.

 

برچسب ها
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده