سری که قرآن می‌خواند

«بعد از چند دقیقه بازهم خمپاره‌ای بر سر ما انداختند وقتی گردوخاک خوابید دیدم خمپاره به سر یکی از همرزمان اصابت کرده و سرش از بدن جدا شد و همان سر جدا شده شروع به خواندن قرآن کرد ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

ح

به گزارش نوید شاهد استان قزوین، ایثارگر وحید ولی‌زاده روایت می‌کند: روزی از روز‌ها ما در خانه نشسته بودیم که پدر خدا بیامرزم بازهم برای ما از جبهه و جنگ گفت. ما در حال تیراندازی از پشت خاک‌ریز‌ها بودیم که یک‌دفعه از بالای سر ما خمپاره‌ای گذشت کمی عقب‌تر آمدیم و خود را به سنگر‌ها رساندیم و کمی بعد دوباره به پشت خاک‌ریز‌ها بازگشتیم.

بعد از چند دقیقه بازهم خمپاره‌ای بر سر ما انداختند وقتی گردوخاک خوابید دیدم خمپاره به سر یکی از همرزمان اصابت کرده و سرش از بدن جدا شد و همان سر جدا شده شروع به خواندن قرآن کرد. او می‌گفت این تصویر هیچ‌وقت از ذهن من خارج نمی‌شود ایشان می‌گفت که من هم در همین روز ترکش خوردم و پای چپم آسیب دید.

منبع: کتاب نسل آفتاب (جلد ۱)

ح

برچسب ها
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده